What do you think?
Rate this book
144 pages, Paperback
First published January 1, 481
که امروز نورسیدهای دست بر اولومپوس گشادهنکته اینجاست که پرومتئوسِ دربندشده، در انفلاب زئوس و برادرانش علیه پدر و عموهایشان، نه دشمن، که همدست بود. اما مثل همهی اسنوبالهای تاریخ، از جایی به بعد مغضوب شد و بیچاره. اما پرومتئوس خوب میداند که این نه از پلیدی ذات زئوس، بلکه خاصیت قدرت است که اگر از حد بگذرد فاسد میکند و به همان چیزی تبدیل میشود که روزی علیهش قد علم کرده بود.
و رسم و قانون تازه میآرد
و رای و کرداد به خودکامگی میگستراند
و آیین کهن به هیچ میشمارد.
اینک پاداش من!دیگران هم این را میدانند، اما راههایی را انتخاب میکنند که شایستگی تکاملیشان را بالا ببرد. مثل اوکئانوس که میگوید
و آنک ناسپاس خدایی که اوست
و در دوستان به بدگمانی مینگرد.
همانا این ناخوشی مردهریگیست که جباری از جبار دیگر میبرد.
حالیا خدایان را فرمانروایی نورسیده آمده است
پس جای خود بشناس و راه و رسمی نو برگزین چنان که زمانه میخواهد.
...چشم داشتند و نمیدیدندزئوس هم که حوصلهی فرزندداری ندارد (اما قدرت فرزندآوری را چرا) تصمیم میگیرد که نسل آدم را براندازد. نظر پرومتئوس اما فرق میکند. او آتش خدایان را میدزدد و به انسانها میدهد، همانطور که بسیاری هنرهای دیگر مثل کشاورزی و آهنگری و ستارهشناسی را. حالا تازه میشود اسم آدم را آدم گذاشت! از جایی به بعد، دیگر زئوس از این همه دخالت میترسد و دستور میدهد سه خدای دیگر (در یکی از متفاوتترین پردههای آغازین تراژدی) پرومتئوس را کشان کشان به قلهی کوهی برند:
و گوش داشتند و نمیشنیدند.
چون سایهای به رویایی بر این خاک میگذشتند
آشفتهحالانی بیمقصد و مقصود.
اکنون بر این بلندی بمان، آونگان و باد در سراما آدمی که عمرش پنج روز است را چه به این اسرار؟ کینهی زئوس به آنها هم میرسد. (با آفرینش پاندورا و جعبهاش که همهی بدبختیها در آن است.) با اینکه در اینجا پرومتئوس نفسکش میطلبد و قدرت و ستمدیدگیاش را به یکجا به همه نشان میدهد، در بسیاری روایتهای دیگر او را خدایی کوچک، کماهمیت و گاه حقهباز میبینیم سر شوخی را با زئوس باز میکند و نه فقط خودش سزای عملش را میبیند که ترکشش به آدم هم میخورد. شباهت جالبی هم اینجا بین پرومتئوس و ابلیس ادیان ابراهیمی وجود دارد، گرچه یکی خیرخواه آدمیست و دیگری کینهتوزش، اما هر دو کسی از عالم بالا هستند که چشم آدم را به نادیدنیها باز میکنند و آگاهی و رنج توأمان را برایش به ارمغان میآورند. جالب اینجاست که پرومتئوس یکی از اولین پیشبینیهای آخرالزمانی ادبیات را هم مطرح میکند:
و دردانهی خدایان بدزد و گنجینه به پنجروزگان بسپار.
چنین که میگویی باید به انتظار آن کس باشیم که میآید
و پیش شوکت او زئوس زانو به زمین میساید.
بدان که این محنت و آزارو پیش روی جبار سر خم نمیکند، چون میداند
به آن خواری بردهوار نمیفروشم
که آن اورنگ و این آذرخش چارهسازش نخواهد شد.یا به عبارتی دیگر، این نیز بگذرد.
HERMES:
“You think I am to blame for your misfortune?”
PROMETHEUS:
“To put it bluntly—I hate all the gods who received my help and then abused me, perverting justice.”
HERMES:
“From the words you speak I see your madness is no mild disease.”
PROMETHEUS:
“I may well be insane, if madness means one hates one’s enemies.”