حبیبه جعفریان
![]() |
چمران به روایت همسر شهید (نیمهی پنهان ماه, #1)
5 editions
—
published
2003
—
|
|
![]() |
همت به روایت همسر شهید (نیمهی پنهان ماه, #2)
2 editions
—
published
1999
—
|
|
![]() |
هفت روایت خصوصی از زندگی سید موسی صدر
2 editions
—
published
2014
—
|
|
![]() |
بودن با دوربین: کاوه گلستان زندگی، آثار و مرگ
—
published
2012
|
|
![]() |
حمید باکری به روایت همسر شهید (نیمهی پنهان ماه, #3)
—
published
2000
|
|
![]() |
زندگی سید محمد حسین طباطبایی
|
|
![]() |
نجات از مرگ مصنوعی
|
|
![]() |
یک نفر: جلال آل احمد
|
|
![]() |
یک نفر: تولستوی
|
|
![]() |
یک نفر: ماری کوری
|
|
“من دختری را میشناسم که دلش میخواست با یک فلفل دلمهای ازدواج کند، با یکی از آن سبزهای خیلی درخشانش که وقتی انگشتت را به پوستش می کشی از فرط تردی و تمیزی قرچ می کند. این دختر کتاب خیلی داشت، هنوز هم خیلی دارد. یک بار بهاش گفتم:«همه پولهایت را در همه دوره های زندگیت داده ای بالای کتاب، آره؟» و او با سر تایید کرد و گفت شاید روزی با یک فلفل دلمه ای ازدواج کند. وقتی این جمله را میگفت نخندید و هیچ چیز در ظاهر یا نگاهش تغییر نکرد. حتی به نظر نمیآمد احساسش این باشد که دارد جمله عجیب یا بیربطی میگوید و من در یک لحظه کشف کردم که همه اینها به خاطر کتابهاست؛ این که دوست من آدم تنهایی است به خاطر کتابهاست؛ این که آدم خوشحالی نیست به خاطر کتابهاست و این که آدم عجیبی است که فکر میکند میتواند با یک فلفل دلمهای ازدواج کند هم به خاطر کتابهاست. به نظرم کتابها سازنده و نابود کنندهاند، خطرناک و ضروریاند، دشمن و دوستند. به نظرم کتابها از آن چیزهایی هستند که زندگی آدم ها به قبل و بعد از آنها تقسیم میشود؛ مثل ازدواجند، خطرناک و ضروری. نمیشود کسی را به آن توصیه کرد و نمیشود کسی را از آن نهی کرد. زندگی با وجود آنها سخت و بدون آنها ساده، اما بی بو و خاصیت است...”
―
―
“یاد متنی افتادم که جایی خوانده بودم دربارهی اینکه اگر می خواهید خوانندهها شما و شجاعتتان را تحسین کنندو قوموخویشها بهتان فحش بدهند،خاطره بنویسید و اگر می خواهید محبوب همه، پدر و مادر و اقوام و خواننده ها، باشید کتاب آشپزی را امتحان کنید.”
―
―
“تو میدانستی، به طرز دقیق و مطمئنی میدانستی کی هستی و چه کار باید بکنی. میگفتی: «تکلیف»ات این است؛ نقشی که از تو خواسته شده این است و برای آن می جنگیدی، خسته می شدی، تحقیر می شدی، فحش می شنیدی، ولی ادامه می دادی و واقعاً اتفاقی می افتاد. چیزی در جایی تغییر می کرد و کاری به سرانجام می رسید. اما من چه کار دارم می کنم؟ چه کار کرده ام؟”
― هفت روایت خصوصی از زندگی سید موسی صدر
― هفت روایت خصوصی از زندگی سید موسی صدر
Is this you? Let us know. If not, help out and invite حبیبه to Goodreads.