چیزهایی درون کتاب هست که خواننده نمیفهمد و نخواهد فهمید که برای چه نوشته شدهاند. مثلاً فصل نهم از بخش اول. نوشتاری بلند که اگر ضرورتی هم به وجودش میبود، میتوانست در پنج تا شش پاراگراف تمام شود. عذابآورتر از آن اینست که چنین متونی در هر بخش از اصلِ کلام بیشترند. اینها چیزهایی بودند که در آبلوموف آزارم دادند. وگرنه شخصیتپردازی و شخصیتگزینی گنچاروف در ابلوموف معرکه است. شاید به سبب این بود که نوعی همزادپنداری با ایلیا ایلیچ داشتم. و در مقابل خود را نوعی شتولتش هم میدیدم!
I've read it VJ. It's a life-changing book. Gets to the core of the human tendency of fear and self-constriction. I refer to it when I need to remind myself to get out there and live.
از نظر من این اثر فارغ از بحث علاقه یک اثر جدی است بعد از خواندن این کتاب بیشتر از هر چیز در درون خودم و بعد در اطرافم ابلوموف هایی دیدم که بر خلاف ابلوموف گنچاروف به بیماری خود(ابلوموفیسم)هم اذعان نداشتند.!!!
وگرنه شخصیتپردازی و شخصیتگزینی گنچاروف در ابلوموف معرکه است. شاید به سبب این بود که نوعی همزادپنداری با ایلیا ایلیچ داشتم. و در مقابل خود را نوعی شتولتش هم میدیدم!