تازههای کتاب discussion
تازههای نشر
>
نشر روزنه
date
newest »

message 1:
by
Mehrdād
(new)
Jun 17, 2015 01:50AM

reply
|
flag
«آوازهای غمگین اردوگاه» عنوان رمانی است از شرمن الکسی که اینروزها با ترجمه سعید توانایی در نشر روزنه به فارسی منتشر شده است. شرمن الکسی نویسنده سرخپوست آمریکایی است که در این رمان اردوگاه سرخپوستان را دستمایه داستانش قرار داده است. در توضیح خود کتاب درباره ماجرای این رمان آمده: «رابرت جانسون مرد سیاهپوستی که در معامله با شیطان (آقا) به قدرتی بینظیر در نوازندگی گیتار (سبک بلوز) رسیده سر از اردوگاه سرخپوستان اسپوکن درمیآورد و با توماس آتشبهپاکن بدترین قصهگوی قبیله برخورد میکند. او گیتارش را زمانی که با راهنمایی توماس برای ملاقات با بزرگمادر به پای کوه ولپینیت میرود، در ماشین او جا میگذارد و همین بهانهای میشود تا توماس همراه با دو دوست دیگر خود بهنامهای جونیور پولتکین و ویکتور جوزف، گروه موسیقی راکی را با نام کایوت اسپرینگز تشکیل میدهند. آنها برآنند تا درد و رنجی که در طول تاریخ پرفرازونشیب بومیان بر آنها رفته را به موسیقی بدل کنند».
سقف خانه رادن» عنوان مجموعه داستانی است از دیاچلارنس که مرتضی زارعی آنها را به فارسی برگردانده و نشر روزنه آن را به چاپ رسانده است. چهار داستان این مجموعه عبارتند از: سقف خانه رادن، بانوی دوستداشتنی، مردی که عاشق جزیرهها بود و برنده اسب گهوارهای؛ داستانهایی که همگی مربوط به سالهای آخر عمر دی.اچ.لارنساند. مقالهای از لارنس نیز در پایان کتاب ترجمه و منتشر شده است که البته بنابهخواست خود او در زمان حیاتش منتشر نشده بود. لارنس از نویسندگان انگلیسی است که در سال ١٨٨٥ متولد شد و در طول عمر کوتاهش آثار زیادی در حوزههای گوناگون نوشت؛ از نمایشنامه و مقاله و سفرنامه گرفته تا رمان و داستان و شعر. در بخشی از مقاله پایانی کتاب با عنوان «پیشرفت» میخوانیم: «از خانه حرف میزنند، اما خانه چیست؟ پاییز امسال بار دیگر به محل تولدم رفتم، شهرستانی کوچک در هشتمایلی ناتینگهام؛ و بار دیگر معذب و بیتاب بودم که هرچه زودتر از آنجا بروم. بهنظرم میتوانم در هرجایی، به غیر از خانهام، احساس کنم که در خانه خودم هستم و راحت باشم. در لندن یا پاریس یا رم یا مونیخ یا سیدنی یا سانفرانسیسکو کاملا احساس آرامش میکنم. تنها جایی که در آن اصلا احساس راحتی نمیکنم، زادگاهم است، جاییکه بیستویک سال اول عمرم را در آن زندگی کردم. «به یاد میآورم، به یاد میآورم خانهای را که در آن زاده شدم» البته خیلی مبهم، زیرا وقتی که یکساله بودم از آنجا رفتیم. در گوشهای از خیابانهای زشت محل سکونت معدنچیها بود که بهشان ساختمانها میگفتند. کنار مغازه هنری سکستون بود. هنری سکستون آدم هیکلی قلدری بود با موهای بور فرفری و هرچند هیچوقت حرف «ه» را درست تلفظ نمیکرد، خیلی هنری (خودش) را قبول داشت...».

این کتاب شرمن الکسی هم مثل خاطرات صد درصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت ته مایه طنز داره ؟