Erfan and Tasavof discussion
عرفان مدرن
date
newest »


مطالبی که نوشتید در این پست مرا واقعا نا امید کرد
شما در مورد علم یوگا یا مدیشن به نحوی حرف زد ید که گویی از کره دیگر آمده اند؟ جرم هستند و بی فرهنگی صورت گرفته است
شما در اینجا با بهانه پسامدرن و این حرفها به نحوی وطن پرستی خود را به نمایش گذاشتید و انگشت اشاره تان را بسوی ماهاریشی گرفت؟
در حالیکه الان در کلاسهای فلسفه از برتراند راسل شروع می شود
حالا از این موضوع بگذریم
من باید مطالبی به عرض شما برسانم
در یک کلاس یوگا این یاد داده می شود
که من از مفهوم می افتد
و ما تشکیل می شود
اخم از ابرو برداشته می شود
خنده بر لب می نشیند
مادیات خاکیات رها می شود و ما با لبخند با خدا یکی می شویم تا با ذهنی آسوده و سفید به راه کمال قدم برداریم
در یوگا به آدمها یاد یاده می شود تنفس نصفه نیمه ای را بطور عادی نفس می کشیم بصورت دم و بازدم صحیح انجام بدهیم.
یوگا که زیر مجموعه های مدتیشن و انرژی درمانی دارد تعالیم جامعی است که در کل می آموزد هیچ چیز کاملا جسمانی یا کاملا ذهنی نیست . بلکه یوگا روی کنش متقابل میان بدن و ذهن تاکید می کند .
.
.
البته متاسفانه الان افراد زیادی هستند که هنوز با "من " من گفتن کلاسهای انرژی درمانی راه انداختند که نمی دانم هاله یابی می کند نیمه دیگر انسان را پیدا می کند و ..
خیلی کارهای دیگر و فکر افراد را مسموم می کنند در حالیکه تاریخچه یوگا بر می گردد به 1500 تا 1000
سال قبل از میلاد که قبایل چادر نشین آریایی هنگام مهاجرت از ایران تعالیم اولیه یوگارا به هند و جهان بردند
اما متاسفانه
مردم به یوگا ذهنیت غریبی دارند

دلیل بر این نیست که کسی نخواهد سهروردی و حکمت اشراق او را نشناسد
منصور حلاج را نشناسد
از علم بایزید بسطامی حیرت نکند
و با شعرهای مولانا و شمس دمخور نشود
مگر اینکه در کل راهش متفاوت است
در مسیر دیگریست
من فکر می کنم خدا یگانه است و رحمان
و هر کس از مسیری به او می پیوند

من کلی حرف زدم و هیچ گونه هدف قبلی راجع به اصابت به یوگا یا هر اعتقاد دیگری نداشتم در کل من زن ذلیلی هستم که از حرف خانمها در نمی آیم این هم باید از فواید همان پسامدرن باشد.
اما یک نکته حائز اهمیت است که آدمهای مثل شما بین یوگی ها کم است که بایزید بسطامی و منصور حلاج را بشناسد زیرا چشم آنها مشغول خواندن بوداست
شادزی
انسان غربي در عرفانهاي پسامدرن نيز نميتواند سرگشتگي خود را درمان كند. اين تفكرات جديد، تنها اضطراب انسان مدرن را بيشتر ميكنند زيرا حتي اگر كوچكترين اميدي هم براي او باقي مانده باشد، آن را از او ميگيرند، خداي او را ميكشند و او را در بيابان تنهايي رها ميكنند. از طرفي به نظر ميرسد بوديسم و افكار منشعب از آن، با اينكه اعمال انسانها را در سرنوشتي كه در زندگي بعدي خواهند داشت مؤثر ميدانند اما در درون خودشان حاوي نوعي تناقضند؛ زيرا آدمي در اين ايدهها، در يك جبر دائمي قرار دارد و وارث اعمالي است كه روح وي در بدن فرد قبلي انجام داده است.
در نتيجه عرفانهاي پسامدرن، نحلههايي تهي از معنا هستند كه وجود آنها در يك جامعه، به معناي آفت معرفتي آن جامعه است؛ آفتي كه آدمي را نسبت به همه چيز منفعل ميكند و به او ميقبولاند كه در نهايت نابود خواهد شد. بنابراين «امر اخلاقي» اساسا معني نخواهد داشت زيرا امر اخلاقي به مثابه مفهومي باطني و معناگرا، در دنيايي كه فاقد هرگونه معنا و انتهاست و فرجامي جز نابودي ندارد، امري بيهوده است. در واقع چنين سنخي از تفكر تنها در جايي مجال بروز دارد كه نوعي نسبيت بر فضاي فكري آن حاكم باشد. اين ضربالمثل انگليسيها كه «اگر ديدي كسي در حال تعرض به توست و تو چارهاي نداري، از آن ...»، در واقع ريشه در همان نسبيت اخلاقي و بيمعنا بودن دنياي انسان مدرن دارد.
ابتذال عرفانهاي متأخر، متاسفانه به بزرگترين مهد عرفان بشري يعني فرهنگ ايراني نيز سرايت كرده است. مشاهده جواناني كه با شركت در كلاسهاي يوگا و مديتيشن سعي دارند با تكرار كلماتي بيمعني ـ كلماتي كه دست كم آنها معناي آن را نميدانند - به آرامش دروني دست يابند، رنجآور است. در اينجا آدمي مهجوريت مولانا، عطار، حلاج، شبلي و شيخ اشراق را ملموستر ميبيند. شايد بتوان جوان غربي را كه از آگوستين بريده است و زندگي مدرن هم آرامش او را سلب كرده است، درك كرد اما چگونه ميتوان شاهد بود كه جوان ايراني با تمدني كه سرشار از متعاليترين عرفانها و معنويت اشراقي است، بر سر كلاسهاي مديتيشن بنشيند؟! چگونه ميتوان شاهد بود كه رساله «عقل سرخ»، «آواز پر جبرئيل»، «صفير سيمرغ» و «في حقيقهالعشق» سهروردي را كنار بگذارند و دنبال مباحث بيخردانه ماهاريشي ماهش بروند؟