Ahmad Shamlu discussion
ترانه بزرگترین ارزو
date
newest »


لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشک ِ آن شب لبخند ِ عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد ِ مشترکم
مرا فریاد کن ...
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های ِ تو را دریافته ام
با لبانت برای ِ همه لب ها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان ِ من آشناست ...
احمد شاملو

قصه ی دیر پای پر از درد ؟
لابد باید که هیچ گویم ورنه
هرگز دیگر به عشق تن ندهد مرد

ذستهاي من با تو آشناست
نامت را به من بگو دستت را به من بده
حرفت را به من بگو قلبت را به من بده
اي دير يافته با تو سخن مي گويم

شبانه بادها از شش جهت به سوی تو می آیند
و از شکوهمندی یأس انگیزش
پرواز شامگاهی درناها را
پنداری
یکسر به سوی ماه است
زنگار خورده باشد و بی حاصل
هر چند
از دیرباز
آن چنگ تیزپاسخ احساس
در قعر جان تو
پرواز شامگاهی درناها
و بازگشت بادها
در گور خاطر تو
غباری از سنگی می روبد
چیز نهفته ایت می آموزد
چیزی که ای بسا می دانسته ای
چیزی که بی گمان
به زمان های دوردست
می دانسته ای

اي كاش عشق را زبان سخن بود
آنكه مي گويد دوستت دارم خنياگر غمگيني ست كه آوازش را مي جويد
اي كاش عشق را زبان سخن بود
روزی که آهنگ هر حرف،زندگی ست
تا من به خاطر شعر رنج جستجوی قافیه نبرم
روزی که هر لب ترانه ییست تا کمترین سرود بوسه باشد
ومن
آن روز را انتظار می کشم،حتی روزی که دیگر نباشم.