كافه شعر discussion

سیاوش کسرایی
This topic is about سیاوش کسرایی
36 views
اشعار سیاوش کسرایی

Comments Showing 1-6 of 6 (6 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments بود در کشور افسانه کسی
شهره در نه گفتن

نام می خواهی ؟ -نه
کام می جویی ؟ -نه
تو نمی خواهی یک تاج طلا بر سر ؟ -نه
تو نمی خواهی از سیم قبا در بر ؟ -نه
مذهب ما را می دانی ؟ -نه
خط ما می خوانی ایا ؟ -نه
نه، به هر بانگ که بر پا می شد
نه، به هر سر که فرو می آمد
نه، به هر جام که بالا می رفت
نه، به هر نکته که تحسین می شد
نه، به هر سکه که رایج می گشت
روزی ایینه به دستش دادند
- می شناسی او را ؟
- آه آری خود اوست
می شناسم او را

گفته شد دیوانه است
سنگسارش کردند


message 2: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments آدم
ای رفته از بهشت
ای مانده در زمین
عریان و پک و بکره و تفته مانده ام
هانم برشو و ببین
تا اوج قله هاش همه خواهش است و بس
این سینه ها در آرزوی باروز شدن
وین ساقه های سنگ ستم می کشند سخت
از جان خشک خویش و غم بی ثمر شدن
دیری است یاوه مانده و بی تاب و بی قرار
نه خنده می زنم
نه گریه می کنم
بگرفته در گلوی من آواز چشمه سار
بی ککل گیاه هوس بی نسیم عشق
بی حاصل است مزرعه سبز ماهتاب
بیهوده است جنبش گهواره های موج
بی رونق است جلوه ایینه های آب
بر گونه های من
شط گیسوان خویش پریشان نمی کند
وین آسمان خشک
بسته است در نگاهم و باران نمی کند
در هر کران من
خالی است جای تو
اینجا نشان معجزه دستهات نیست
اینجا نشان معجزه دستهات نیست
اینجا نشانه نیست هم از جای پای تو
تنها نمی تپد دل من از جدایی ات
شب را ستاره هاست
زین زردگونه ها
آدم
کوته مکن نوازش دست خدایی ات
شبها در آسمان
در این حرمسرای نه سلطانش از ازل
چشم هزار اختر دیگر به سوی توست
وین پچ پچ همیشگی دختران بام
در هر کنارگوشه همه گفتگوی توست
آدم
بیرون شو از زمین
چونان که از بهشت
تو دستکار رنجی و پرورده امید
راحت بنه! گریز دگر کن ز سرنوشت
حوا هووی پکدل آفرینش است
با او بیا به راه
با او بیا که عشق دهان وکند به شعر
کاو از او ز پنجره ماه دلکش است


message 3: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments شناور سوی ساحل های ناپیدا
دو موج رهگذر بودیم
دو موج همسفر بودیم
گریز ما
نیاز ما
نشیب ما
فراز ما
شتاب شاد ما با هم
تلاش پک ما توام
چه جنبش ها که ما را بود روی پرده دریا
شبی در گردبادی تند روی قله خیزاب
رها شد او ز آغوشم
جدا ماندم ز دامانش
گسست و ریخت مروارید بی پیوند مان بر آب
از آن پس در پی همزاد ناپیدا
بر این دریای بی خورشید
که روزی شب چراغش بود و می تابید
به هر ره می دوم نالان به هر سو می دوم تنها


message 4: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments بار دگر اگر به درختی نظر کنم




یا از میان بیشه و باغی گذر کنم




چشمم به قد و قامت دار و درخت نیست




چشمم به روی نقش و نگار بهار نیست




چشمم به برگ نیست




چشمم به غنچه و گل وسبزینه خار نیست




چشمم به دستهای پر شاخسار نیست




این بار چشم من به سوی آشیانه هاست




آنجا که می‌تپد دل نوزاد زندگی




وندر هجوم سخت‌ترین تندباد‌هاست




آماجگاه تیر تگرگ و سنان برق




پروازگاه خوشدلی و خانه بلاست




چشمم به لانه هاست




ای جوجگان از دل توفان برآمده




چشمم پی شماست


message 5: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments زندگی زیباست ای زیبا پسند




زنده اندیشان به زیبایی رسند




آن چنان زیباست این بی بازگشت




کز برایش می توان از جان گذشت


message 6: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments خوابم نمی برد
گوشم فرودگاه صداهای بی صداست
باور نمی کنی
اما
من پچ پچ غمین تصاویر عشق را
محبوس و چارمیخ به دیوار سال ها
پیوسته باز می شنوم در درون شب
من رویش گیاه و رشد نهالان
پرواز ابرها تولد باران
تخمیرهای ساکت و جادویی زمین
من نبض خلق را
از راه گوش می شنوم آری
همواره من تنفس دریای زنده را
تشخیص می دهم
باور نمی کنی
اما
در زیر پاشنه هر در
در پشت هر مغز
من له له سگان مفتش را
پی جوی و هرزه پوی
احساس می کنم
حتی
از هر بلور واژه که جان می دهد به خلق
نان و گل و سلامت و آزادی
می بینم آشکار
این پوزه های وحشت را
له له زنان و هار
آن گیاه از میان صداهای گونه گون
این له له آن تنفس
هر دم بلند


back to top