كافه شعر discussion

This topic is about
صدای میرا
اشعار سعید سلطان پور
date
newest »


با صدايي پر از جراحتهاي تجربه
نعره ميكشم
آيا درياي خار و خون را ميبيني؟
با حنجرهاي خونين
نعره كشيدم
آيا صداي زخم را شنيدي؟
مشتهايم را بر شب كوفتم
شب
سر سخت
ايستاد
زير شب
چون ستوري زخمي
سم بر زمين كوفتم
و گريستم
ستاره
ويران بود
هيچكس ضجههاي خونين را نشنيد
با حنجرهاي خونين
نعره كشيدم
هيچكس باران خون را نديد
زير شب
و زير ابر
اي عظيمترين فرياد
بگذار تو را چنان بركشم
كه به قلب ستارگان
پرتاب شوم
با صدايي پر از خار و زخم
در انقلاب خون
به ديدارم بيا
دو شعر نوشتم
بيآنكه آرامشي در من ببارد
در «عشق»
از بادبانهاي دستهايت
كه دو تسليم اند
و در «يگانگي»
از روستازادهاي
كه ندارم
سخن گفتهام
مرا شعري ديگر بايد
شعري كه من ندانم چيست
شعري كه آرامش را
مثل رطوبت خاكهاي كهنه
در من بيدار كند
من هرگز شعر نساختهام
من خود، لحظههايي، شعر بودهام
من خود را نوشتهام
در من، درختها كلمه بودند
چشمهها كلمه بودند
ستارهها كلمه بودند
و شعر من
تصادم ستاره و درخت بود
فوران درشت چشمه بود
چيزي بود كه بيهوده ميكوشم تفسيرش كنم
آهوئي با ساقهاي خيس
بيكراني از علفهاي پر شبنم
وزشهاي خنك
چرائي
سلانه
سلانه
پرش شبنمها در گذرگاه آهو
و اينهمه
سرشارم نميكند
ميخواهم گريه كنم