كافه شعر discussion

11 views
اشعار ارش شفاعی

Comments Showing 1-4 of 4 (4 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments می‌رسی اخم می‌کنی که چرا باز بوی سپند می‌آید
چه کنم؟با وجود اینهمه چشم به وجودت گزند می‌آید

به جنون می‌کشد سر و کارم؛ کوچه از جیک جیک لبریز است

مــی‌رسی و زبـــان گنجشکان با ورود تـــو بند مــــی‌آید

می‌رسی مثل سرو در رفتار ،چشم‌ها خیره می‌شوند؛ انگار

کــــه بـه جنگ قبیلــــه‌ی قاجــــــار لطفعلـــی خان زند می‌آید

می رسی و هوای فروردین جای باران گلاب می‌بارد

از هوای گرفته‌ی اسفند ، برف نــه ؛ حبّه قند می‌آید

باز زیبایی جهان کم شد،باز تقصیر توست می‌بخشی

بارها گفته‌اند اهل نظـر بــــه تــــو مــــوی بلند می آید

دست‌های تو را که می‌گیرم بازهم دست می‌کشی از من

بـــر لب پاسبــان و دستـفروش باز هــم نیشخند مــی‌آید

احتمالاً دوبـاره شاعرکــی آمده شهــــر مــــا غــــزل خوانده

که به چشمت یکی دوماهی هست شعر من ناپسند می‌آید


message 2: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments تقصیر تو شد شعرم اگر مسأله ­ساز است
زیبایـــی تــــو بیش­تر از حدّ مجــــاز است

هرچند که پوشیده غزل گفته­ ام از تو

گفتند به اصلاحیه ی تازه نیـــاز است

گفتند و ندیدند کـــــه آتش نفســـم من

حتّی هوس بوسه ی تو روح­ گداز است

تو آمدی و پلک کسی بسته نمی شد

آن دکمه ی لامذهب تو باز که باز است

مغـــرورتر از قویـــی در حوضچــــه ی پـــارک

که دور و برش همهمه ی یک گله غاز است

گیسوت بلند است و گره دارد بسیار

جذابیت قصه­ ات از چند لحـاظ است

از زلف تـو یک تار بـــه رقص آمده در باد

چابک­تر از انگشت زنی چنگ نواز است

عشق تو تصاویر بهارانه ی چالوس

پردلهره مانند زمستان هراز است

چون سمفونــــی نابغــــــه­ ای یک­سره در اوج

وقتی که نشیب است؛ زمانی که فراز است

ای کـــاش کــــه هر روز بیایــــی و بگویـــــم:

می خواهم عاشق بشوم باز؛ اجازه است؟!


message 3: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments روزگـــــــار لامروت سخت خــوارم کرده است
بی تو ای گل! همدم یک مشت خارم کرده است

باز تا شب های غمناک خراسان برده است

مبتلای حــــــاج قربـــان و دوتارم کرده است*

خون به چشمانم نشانده ، تب به جانم ریخته

تشنه تر از باغ هــــای پــــــر انارم کرده است

من دهاتـــی زاده ی پروانه و گل پونه ام

شهروند شهر بوق و قارقارم کرده است

خواستم از هـُرم تابستان تهــــران پا کشم

سرنوشت این داغ را پایان کارم کرده است

گفتــه بودی عاقبت یک روز می بینی مرا

این قرار نصفه نیمه بی قرارم کرده است

از صدایت خسته تر بودم ولــــی خوابــــم نبـرد

لای لایی خواندنت شب زنده دارم کرده است


message 4: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments چه باید کـــرد پا در بند دوری هــــای بعد از تـــو
نشستن چشم در چشم صبوری های بعد از تو

چرا در قهـــــوه خانه چشـــــم ها اینقدر تاریک اند

چه غمگین است قلیان ها و قوری های بعد از تو

شبیه جــــاده ی یک روستــــای نیمه متروکـــم

که آشفته است خوابش از عبوری های بعد از تو

غمت با آن چنان سوزی نشسته در صدای شب

که خون می بارد انگشت چگوری های بعد از تو

به نان و نور و داغاداغ آن تن می خورم سوگند

که افتاد از دهان طعـــم تنــوری های بعد از تو

اگـــر من زودتر رفتـــم بهشت اصلاً نمی خواهم

نه حوری های قبل از تو نه حوری های بعد از تو

بیا از گوشه ی چشمم بچین اشک و دعایم کن

دعا کن دورباشد چشـــم شوری های بعد از تو


back to top