كافه شعر discussion

138 views
زیباترین شعری که تا بحال خوانده اید چیست؟

Comments Showing 1-6 of 6 (6 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments این شعر رو استاد شهریار بعد از مرگ استاد ابوالحسن صبا که از اساتيد بزرگ موسيقي اصيل ايران است سروده که من به شخصه خیلی این شعر رو دوست دارم.

عمر دنيا به سر آمد كه صبا مي ميرد
ورنه آتشكده ي عشق كجا مي ميرد

صبر كردم به همه داغ عزيزان يا رب
اين صبوري نتوانم كه صبا مي ميرد

غسلش از اشك دهيد و كفن از آب كنيد
اين عزيزي است كه با وي دل ما مي ميرد

به غم انگيز ترين نوحه بنالي اي دل
كه دل انگيز ترين نغمه سرا مي ميرد

دگر آوازه ي بلقيس و سليمان هيهات
هد هد خوش خبر شهر سبا مي ميرد

شمع دلها همه گو اشك شو از ديده بريز
كاخرين كوكبه ي ذوق و صفا مي ميرد

خود در آفاق مگر چشم خدابيني نيست
كاين همه مظهر آيات خدا مي ميرد

هر كجا درد و غمي هست بميرد به دوا
اين چه دردي است خدايا كه دوا مي ميرد

قدما زنده بدو بود خدا را ياران
هم صبا مي رود و هم قدما مي ميرد

از گريبان غم و ماتم سنتور ” حبيب “
سر نياورده برون ساز ” صبا “ مي ميرد

عمر ” شهنازي “ و استاد ” عبادي “ باقي
قمريان زنده اگر بلبل ما مي ميرد

ضرب ” تهراني “ و آواز ” بنان “ را برسيد
گو كجاييد كه استاد شما مي ميرد

آخر اين شور و نوا بدرقه ي راه صبا
كه هنر مي رود و شور و نوا مي ميرد

از وفاداري اين قبله ي ارباب هنر
رخ نتابيد خدا را كه وفا مي ميرد

از محيط خفقان آور تهران پرسيد
كه هنر پيشه اش از غصه چرا مي ميرد

عمر جاويد به هر بي هنر ارزاني نيست
علت آن است كه خود آب بقا مي ميرد

مرگ و ميري عجب افتاد در آفاق هنر
كه همه شاهد انگشت نما مي ميرد

مردن مرد هنرمند نه چندان دردست
اين قضايي است كه هر شاه و گدا مي ميرد

ليكن آن جا كه غرض روي هنر پرده كشيد
دين و دل مي رمد و ذوق و ذكاء مي ميرد

باغبان تا سر مهرش همه با هرزه گياست
گل خزان مي شود و مهر گياه مي ميرد

رنج هايي همه بيهوده كه در آخر كار
عشق مي ماند و هر حرص و هوا مي ميرد

” شهريارا “ نه صبا مرده خدا را بس كن
آن كه شد زنده ي جاويد كجا مي ميرد


message 2: by Ali Feghhi (new)

Ali Feghhi | 1 comments این قسمتی از ترجیع بند بلند سعدی که یادگار دوسته:
در عهد تو ای نگار دلبند

بس عهد که بشکنند و سوگند

دیگر نرود به هیچ مطلوب

خاطر که گرفت با تو پیوند

از پیش تو راه رفتنم نیست

همچون مگس از برابر قند

عشق آمد و رسم عقل برداشت

شوق آمد و بیخ صبر برکند

در هیچ زمانه‌ای نزاده‌ست

مادر به جمال چون تو فرزند

باد است نصیحت رفیقان

واندوه فراق کوه الوند

من نیستم ار کسی دگر هست

از دوست به یاد دوست خرسند

این جور که می‌بریم تا کی؟

وین صبر که می‌کنیم تا چند؟

چون مرغ به طمع دانه در دام

چون گرگ به بوی دنبه در بند

افتادم و مصلحت چنین بود

بی بند نگیرد آدمی پند

مستوجب این و بیش از اینم

باشد که چو مردم خردمند

بنشینم و صبر پیش گیرم

دنبالهٔ کار خویش گیرم

امروز جفا نمی‌کند کس

در شهر مگر تو می‌کنی بس

در دام تو عاشقان گرفتار

در بند تو دوستان محبس

یا محرقتی بنار خد

من جمرتها السراج تقبس

صبحی که مشام جان عشاق

خوشبوی کند اذا تنفس

استقبله و ان تولی

استأنسه و ان تعبس

اندام تو خود حریر چین است

دیگر چه کنی قبای اطلس؟

من در همه قولها فصیحم

در وصف شمایل تو اخرس

جان در قدمت کنم ولیکن

ترسم ننهی تو پای بر خس

ای صاحب حسن در وفا کوش

کاین حسن وفا نکرد با کس

آخر به زکات تندرستی

فریاد دل شکستگان رس

من بعد مکن چنان کز این پیش

ورنه به خدا که من از این پس

بنشینم و صبر پیش گیرم

دنبالهٔ کار خویش گیرم


message 3: by Asmam (new)

Asmam | 1 comments ساقیا امشب صدایت با صدایم ساز نیست
یا که من بسیار مستم یا که سازت ، ساز نیست

ساقیا امشب مخالف می نوازد تار تو
یا که من مست و خرابم یا که تارت ، تار نیست

-شاطر عباس صبوحی-


message 4: by Susan (new)

Susan (susba) | 1 comments ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقتی است که هرشب به تو می اندیشم


message 5: by Jamshid (new)

Jamshid Ajam | 1 comments آنکه بی‌باده کند جان مرا مست کجاست
و آنکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست


message 6: by Amin (new)

Amin Haghighi | 1 comments ده سال بعد از حال این روزام
با کافـه هـای بــی تو درگیرم

گفتم جهان بی تو یعنی مرگ

ده سال ِ رفتــی و نمی میرم

ده سال بعد از حال این روزام

تو تــوی آغـــوش یکی خوابی

من گفتم و دکتر موافق نیست

تو بهتـــر از قرصـــای اعصابــی

ده سال بعـــد از حــال این روزام

من چهل سالم می شه و تنهام

با حوصـــله ،قرمز، سفید ، آبی

رنگین کمون می سازم از قرصام

می ترسم از هر چی که جا مونده

از ریمل ِ با گریـــه هـــــــا جـــــاری

از سایه روشن های بعد از ظهر

از شوهری کـــه دوستش داری

گرم ِ هم آغوشی و لبخندین

توُ بستر ِ بـــی تابتون تا صبح

تکلیف تنهـاییــم روشن بود

مثل چراغ ِ خوابتون تا صبح

ده سال ِ که لب هام و می بندم

با بوسه هــــای تلـــخ هر جایـی

ده سال ِ وقتی شعر می خونم

لبخند ِ روی صندلــــی هــایــی

یه عمر بعد از حال این روزام

یـــه پیرمردم توی ِ یـــه کافه

بارون دلم می خواد ،هوا اما

مثل موهای دخترت صـــافه


back to top