Home
My Books
Browse ▾
Recommendations
Choice Awards
Genres
Giveaways
New Releases
Lists
Explore
News & Interviews
Genres
Art
Biography
Business
Children's
Christian
Classics
Comics
Cookbooks
Ebooks
Fantasy
Fiction
Graphic Novels
Historical Fiction
History
Horror
Memoir
Music
Mystery
Nonfiction
Poetry
Psychology
Romance
Science
Science Fiction
Self Help
Sports
Thriller
Travel
Young Adult
More Genres
Community ▾
Groups
Quotes
Ask the Author
Sign In
Join
Sign up
View profile
Profile
Friends
Groups
Discussions
Comments
Reading Challenge
Kindle Notes & Highlights
Quotes
Favorite genres
Friends’ recommendations
Account settings
Help
Sign out
Home
My Books
Browse ▾
Recommendations
Choice Awards
Genres
Giveaways
New Releases
Lists
Explore
News & Interviews
Genres
Art
Biography
Business
Children's
Christian
Classics
Comics
Cookbooks
Ebooks
Fantasy
Fiction
Graphic Novels
Historical Fiction
History
Horror
Memoir
Music
Mystery
Nonfiction
Poetry
Psychology
Romance
Science
Science Fiction
Self Help
Sports
Thriller
Travel
Young Adult
More Genres
Community ▾
Groups
Quotes
Ask the Author
انجمن شعر
discussion
6 views
شعر و شاعر
> بازگشتن از ترس / محمود داوودی
Comments
Showing 1-1 of 1
(1 new)
post a comment »
date
newest »
message 1:
by
Azade
, Hazemizade
(last edited Oct 17, 2009 02:58AM)
(new)
Oct 17, 2009 02:58AM
Mod
اگراز آتش شروع کند
برگ ها می سوزند
از خوابها شروع می کند
خوابها
که گذارندهی کتاب اند
برگ در برگ
که نمی سوزد
می برندش به اصل
اگر اصل این باشد
به خواهرش گفت
من از جهان مردان می ترسم
ترس
که خشونت کردم که هول و ولایش به نازکترین خیال پیوستم
رفت
گشت
برگشت
ترس تر
می رفت سوی آب که به تابستان سبز بود وَمد که بود سبزتر بود
با خرافهای که می دانست ازآب روشنی برمی داشت
و نوشتن دشوار است
نه این که نوشتن دشواراست
که نوشتن دشواراست
دارد دور می زند
دنبال لحن می گردد
که داستان همان کهن است
شبحاش هر روز
به روزمره می برد
تماس ما با دنیا از یک طریق نیست
کلید سراسری
که تالار روشن کند
و یک ردیف کلاه اعیانی
تا گزک دهد به دیگران که قضاوت کنند
دیگران به که به سایهی درخت اروپایی بنشینند
صبح که به مدرسه می رفت از مه کتاب پر می شد
این جا شروع توهم
این جا مرکز تنهایی ست
دنیا هنوزبرگ پشت برگ می نویسد
برگی که کس نمی خواند
گاهی
جا به جا می شود
از این صندلی می پرد روی آن صندلی
کس نداند بهتر است بی وطن است
بی وطن نیست او خودش خیال می کند بی وطن است دیروز
که نامهی کهن می خواند دید دنیا چقدر روشن است چقدر
جالب نظر است از این نظر که
کسی به خواب کسی
نمی تواند خفت
کسی به روح کسی
نمی تواند دید
او ناظر است فقط
زبان شرح ندارد
آدم عجیب می شود
سایهها می آیند
وهم می آید
با صدای ساعت قدیم
کتاب جدید باز می شود
قدم می زند
با برگهای شعله ور
reply
|
flag
back to top
post a comment »
Add a reference:
Book
Author
Search for a book to add a reference
add:
link
cover
Author:
add:
link
photo
Share
انجمن شعر
Group Home
Bookshelf
Discussions
Photos
Videos
Send invite
Members
Polls
unread topics
|
mark unread
Welcome back. Just a moment while we sign you in to your Goodreads account.
برگ ها می سوزند
از خوابها شروع می کند
خوابها
که گذارندهی کتاب اند
برگ در برگ
که نمی سوزد
می برندش به اصل
اگر اصل این باشد
به خواهرش گفت
من از جهان مردان می ترسم
ترس
که خشونت کردم که هول و ولایش به نازکترین خیال پیوستم
رفت
گشت
برگشت
ترس تر
می رفت سوی آب که به تابستان سبز بود وَمد که بود سبزتر بود
با خرافهای که می دانست ازآب روشنی برمی داشت
و نوشتن دشوار است
نه این که نوشتن دشواراست
که نوشتن دشواراست
دارد دور می زند
دنبال لحن می گردد
که داستان همان کهن است
شبحاش هر روز
به روزمره می برد
تماس ما با دنیا از یک طریق نیست
کلید سراسری
که تالار روشن کند
و یک ردیف کلاه اعیانی
تا گزک دهد به دیگران که قضاوت کنند
دیگران به که به سایهی درخت اروپایی بنشینند
صبح که به مدرسه می رفت از مه کتاب پر می شد
این جا شروع توهم
این جا مرکز تنهایی ست
دنیا هنوزبرگ پشت برگ می نویسد
برگی که کس نمی خواند
گاهی
جا به جا می شود
از این صندلی می پرد روی آن صندلی
کس نداند بهتر است بی وطن است
بی وطن نیست او خودش خیال می کند بی وطن است دیروز
که نامهی کهن می خواند دید دنیا چقدر روشن است چقدر
جالب نظر است از این نظر که
کسی به خواب کسی
نمی تواند خفت
کسی به روح کسی
نمی تواند دید
او ناظر است فقط
زبان شرح ندارد
آدم عجیب می شود
سایهها می آیند
وهم می آید
با صدای ساعت قدیم
کتاب جدید باز می شود
قدم می زند
با برگهای شعله ور