انجمن شعر discussion

17 views
شعر و شاعر > "نيما يوشيج و دلش كه مي تپيد"«نيماي مردستان»"/"فريدون رهنما"

Comments Showing 1-3 of 3 (3 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Jirjirak324 (last edited Oct 21, 2009 09:27AM) (new)

Jirjirak324 | 28 comments نیمای مردستان"""
**
شاعر بود/زنده بود/چیز هایی که می دید در دلش می نشست و در چشمش نقش می بست./به پاکی ی رودخانه ها و کوه ها و دشت هایی که دیده بود ،می اندیشید وُ می سرود./دروغ نمی گفت./الهام مي گرفت اما شعرش را از اینجا وُ آنجا نمی دزدید./صحنه آرای زبر دست ِ شعر ها وُ اندیشه های دیگران نبود./اطوار نداشت./گفتگو می کرد همان گونه که حس می کرد و همان گونه که می گریست یا می خندید./مرزی میان ِ زبان وُ چشم ُو اندیشه اش نداشت./او از آن ِ مرزها نبود./از آن ِ هستی بود که بی مرز وُ بی پایان است./جهانی با خود آورْد و با خود بُرد./جهانی که مهربان بود و آمادهءگسترش./در جهان ِ او آدمی بایست به درخت ها و مرغ ها رشک بَرَد تا خشم به ِگله بدل شود./شعرش عاری از عقده های دنیا بود
شگفت آور است که این مرد،مردی که بارها در شعر هایش کوشیده است مزه و بوی خوش ِ سپیده دم را به خفتگان و همگان ِ جدا افتاده بچشاند،همگان/گفتارش را در نیافتند/اما او همگان را بیشتر از آن دوست می داشت که از ناشناس ماندن ِ خود بهراسد./این دلدادگی ِ بی چون وُ چرای او ما را یاد ِ فرهاد می اندازد/که برای او نیز بهای ِمهر ورزیش،مرگ بود./مرگی که از ناشناس ماندن وُ جدا ماندن از دیگران آغاز می شود و به مرگ ِ راستین، پایان می پذیرد./انگار سرایندگی و مهرورزی یکی ست
کسی که مهری نمی ورزد،خود می فروشد و زندانی ِ خویش است/به سختی می تواند چیزی بیافریند و هنر آورَد./تنها می تواند واژه ها و اندیشه ها را بیاراید و مصراع ها را به اسلوب ردیف کند
خوش گذران داریم وُ دلداده/همیشه خوش گذران ها،به دلدادگان همان خرده یی را می گیرند که آرایشگران ِ سخن به سرایندگان ِ را ستین/و بیشتر ِ آنان گمان می کنند که دیگران بی مغزند و بی ِخرَد/حال آن که کمتر می اندیشند که خِرَدِ شاعران وُ دلدادگان، ِخرَدی دیگر است
در ادب ِ پهناور و پُر توا ن ِ ما جای این مازندرانی ِ شفاف کم بود./او بهترین سنت های فرهنگی ِ ما را در خود داشت./یعنی دلبستگی به کار ِ درست ُو پاکیزه،اندیشهءژرف،ایستادگی،نو آوری،سرافرازی و آزادگی
به میهنش و یوش سخت دلبسته بود./در شعرهایش بوی و رنگ سرزمینمان را می توانیم یافت/و او روشنی خواهی،مهربانی و آگاهی ِ مردمان میهنش را می شناخت و دوست می داشت/اما شیفته یی نا متحرک و بی رگ نبود
می خواست دلدارش هر چه زیباتر،پاک تر و ارزنده تر شود
"فریدون رهنما "
*******
*******
"مي تراود مهتاب "
مي تراود مهتاب
مي درخشد شب تاب
نيست يك دَم شكند خواب به چشم ِ َكس وُ ليك
غم ِ اين خفته ي چند
خواب در چشم ِ تَرَم مي شكند
نگران با من ِاستاده َسحَر
صبح مي خواهد از من
كَز مبارك دَم ِ او آورم اين قوم ِ به جان باخته را
بلكه خبر
در جگر ليكن خاري
از ره اين سفرم مي شكند
نازك آراي ِ َتن ِ ساق ِ ُگلي
كه به جانش ِكشتم
و به جان دادمش آب
اي دريغا به بَرَم مي شكند
دست ها مي سايم
تا دري بگشايم
بر عبث مي پايم
كه به َدر كس آيد
در وُ ديوار ِ به هم ريخته شان
بر سرم مي شكند
مي تراود مهتاب
مي درخشد شب تاب
مانده پاي آبله از راه ِ دراز
بر دَم ِ دهكده مردي تنها
كوله بارش بر دوش
دست ِاو بر در،مي گويد با خود
غم اين خفته ي چند
خواب در چشم ِ ترم مي شكند
****
****
"ري را"
ری را... صدا می آید امشب
از پشت کاچ که بندآب
برق سیاه تابش تصویری از خراب
در چشم می کشاند
گویا کسی ست که می خواند...
اما صدای آدمی این نیست
با نظم ِهوش ربایی من
آوازهای آدمیان را شنیده ام
در گردش ِ شبانی سنگین
ز اندوههای من سنگین تر
و
آوازهای آدمیان را یکسر
من دارم از بَر
یک شب درون ِ قایق دلتنگ
خواندند آن چنان
که من هنوز هیبت ِ دریا را
در خواب می بینم.
ری را... ری را...
دارد هوا که بخواند
در این شب ِ سیا
-او نیست با خودش
او رفته با صدایش- اما
خواندن نمی تواند
******
******
"اجاقي ُخرد"
مانده از شبهای دورادور
بر مسیر خامش جنگل
سنگچینی از اجاقی خرد
اندر او خاکستر سردی
همچنانکه اندر غباراندوده اندیشه های من ملال انگیز
طرح تصویری در آن هر چیز
داستانی حاصلش دردی
روز شیرینم که با من آتشی داشت
نقش ناهمرنگ گردیده
سرد گشته ، سنگ گردیده
با دم پاییز عمر من کنایت از بهار روی زردی
همچنانکه مانده از شبهای دورادور
بر مسیر خامش جنگل
سنگچینی از اجاقی خرد
و اندر او خاکستر سردی
********
********
"تو را من چشم در راهم"
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ ِ "تلاجن"سایه ها رنگ ِ سیاهی
وَزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
**
شباهنگام که بر جا درّه ها چون مُرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست ِ نیلوفر به پای سرو ِ کوهی دام
گرَم یاد آوری یا نه،من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم
"نیما یوشیج "


message 2: by Babak (last edited Oct 21, 2009 12:42PM) (new)

Babak من عاشق نیمام!


message 3: by Azade, Hazemizade (new)

Azade Hazemizade (azadehazemi) | 868 comments Mod
Babak wrote: "من عاشق نیمام!"

با انتخاب اين معشوقه بايد بدوني كه رقيب زياد داري مرد عاشق
;)


back to top