Home
My Books
Browse ▾
Recommendations
Choice Awards
Genres
Giveaways
New Releases
Lists
Explore
News & Interviews
Genres
Art
Biography
Business
Children's
Christian
Classics
Comics
Cookbooks
Ebooks
Fantasy
Fiction
Graphic Novels
Historical Fiction
History
Horror
Memoir
Music
Mystery
Nonfiction
Poetry
Psychology
Romance
Science
Science Fiction
Self Help
Sports
Thriller
Travel
Young Adult
More Genres
Community ▾
Groups
Quotes
Ask the Author
Sign In
Join
Sign up
View profile
Profile
Friends
Groups
Discussions
Comments
Reading Challenge
Kindle Notes & Highlights
Quotes
Favorite genres
Friends’ recommendations
Account settings
Help
Sign out
Home
My Books
Browse ▾
Recommendations
Choice Awards
Genres
Giveaways
New Releases
Lists
Explore
News & Interviews
Genres
Art
Biography
Business
Children's
Christian
Classics
Comics
Cookbooks
Ebooks
Fantasy
Fiction
Graphic Novels
Historical Fiction
History
Horror
Memoir
Music
Mystery
Nonfiction
Poetry
Psychology
Romance
Science
Science Fiction
Self Help
Sports
Thriller
Travel
Young Adult
More Genres
Community ▾
Groups
Quotes
Ask the Author
انجمن شعر
discussion
8 views
شعر و شاعر
> پیانیست / علي اسداللهي
Comments
Showing 1-1 of 1
(1 new)
post a comment »
date
newest »
message 1:
by
Azade
, Hazemizade
(new)
Oct 29, 2009 03:45AM
Mod
به جای کوبیدن فیش های آب و برق
به شکل رگبار و صاعقه بر میز
به جای اشک ریختن بر پیانویی
که در غیاب انگشتهای تو
به عنکبوتهای سمساری عادت کرده
به جای باطل کردن بلیطها در مشت
به آمبولانسی نگاه کن
که در این ترافیک
چشمهایش به دنبال راه فرار می گردند
بعد نعره ای بزن از خوشحالی
که حنجره ات هنوز کوک نشده روی سکوت
قلبت از تکرار حرفهای خونینش، به لکنت نیفتاده
و هیچ پزشکی نگفته
چشمهایت را ببند
تا کمی بالاتر بکشد رو انداز سفیدت را...
برو خدا را شکر کن!
در این خیابان گره خورده
تصعید نمی شوی در آمبولانس
و نهایتاً تنِ بی حالت را
آویزان کرده ای از قناره ای در اتوبوس...
در بدترین شرایط با این مسیر
به اداره ای می رسی
که از پیانیستی شکست خورده
تایپیستی موفق خواهد ساخت
و بخاریهای یک خط در میانش یعنی
هنوز
به سردخانه نرسیده ای...
نعره ای بزن از خوشحالی
و مشتهایت را
با فرمان حمله بالا ببر
به صندلیهای مترویی فکر کن
که با پایان وقت اداری
باید به فتحشان بروی
reply
|
flag
back to top
post a comment »
Add a reference:
Book
Author
Search for a book to add a reference
add:
link
cover
Author:
add:
link
photo
Share
انجمن شعر
Group Home
Bookshelf
Discussions
Photos
Videos
Send invite
Members
Polls
unread topics
|
mark unread
Welcome back. Just a moment while we sign you in to your Goodreads account.
به جای کوبیدن فیش های آب و برق
به شکل رگبار و صاعقه بر میز
به جای اشک ریختن بر پیانویی
که در غیاب انگشتهای تو
به عنکبوتهای سمساری عادت کرده
به جای باطل کردن بلیطها در مشت
به آمبولانسی نگاه کن
که در این ترافیک
چشمهایش به دنبال راه فرار می گردند
بعد نعره ای بزن از خوشحالی
که حنجره ات هنوز کوک نشده روی سکوت
قلبت از تکرار حرفهای خونینش، به لکنت نیفتاده
و هیچ پزشکی نگفته
چشمهایت را ببند
تا کمی بالاتر بکشد رو انداز سفیدت را...
برو خدا را شکر کن!
در این خیابان گره خورده
تصعید نمی شوی در آمبولانس
و نهایتاً تنِ بی حالت را
آویزان کرده ای از قناره ای در اتوبوس...
در بدترین شرایط با این مسیر
به اداره ای می رسی
که از پیانیستی شکست خورده
تایپیستی موفق خواهد ساخت
و بخاریهای یک خط در میانش یعنی
هنوز
به سردخانه نرسیده ای...
نعره ای بزن از خوشحالی
و مشتهایت را
با فرمان حمله بالا ببر
به صندلیهای مترویی فکر کن
که با پایان وقت اداری
باید به فتحشان بروی