Home
My Books
Browse ▾
Recommendations
Choice Awards
Genres
Giveaways
New Releases
Lists
Explore
News & Interviews
Genres
Art
Biography
Business
Children's
Christian
Classics
Comics
Cookbooks
Ebooks
Fantasy
Fiction
Graphic Novels
Historical Fiction
History
Horror
Memoir
Music
Mystery
Nonfiction
Poetry
Psychology
Romance
Science
Science Fiction
Self Help
Sports
Thriller
Travel
Young Adult
More Genres
Community ▾
Groups
Quotes
Ask the Author
Sign In
Join
Sign up
View profile
Profile
Friends
Groups
Discussions
Comments
Reading Challenge
Kindle Notes & Highlights
Quotes
Favorite genres
Friends’ recommendations
Account settings
Help
Sign out
Home
My Books
Browse ▾
Recommendations
Choice Awards
Genres
Giveaways
New Releases
Lists
Explore
News & Interviews
Genres
Art
Biography
Business
Children's
Christian
Classics
Comics
Cookbooks
Ebooks
Fantasy
Fiction
Graphic Novels
Historical Fiction
History
Horror
Memoir
Music
Mystery
Nonfiction
Poetry
Psychology
Romance
Science
Science Fiction
Self Help
Sports
Thriller
Travel
Young Adult
More Genres
Community ▾
Groups
Quotes
Ask the Author
انجمن شعر
discussion
6 views
شعر و شاعر
> این ساعت من است / علیرضا زرّین
Comments
Showing 1-2 of 2
(2 new)
post a comment »
date
newest »
message 1:
by
Azade
, Hazemizade
(new)
Nov 10, 2009 05:23PM
Mod
این ساعت من است
هر چند آلوده است به کلینکس و قهوۀ فولجر
و یک چشم قرمز
که هنوز از خواب دردناکش بر نخاسته
با خواهشهای کوچک بدنی
و آرزوهای پهناور روحی
در لحظۀ پر شکوه تحویل سال دو هزار بود
که از پیغمبری منصرف شدم
و به کارهای ساده رو آوردم
شستن ِ قالی های کثیف قدیمی
که بر آن ادرار سگ و گربه نقش بسته بود
پرداختن به جمع آوری اشیا مفید و کمیاب
از میان آشغال دور انداخته شدۀ مردم
و یافتن افراد معتاد، تنها و منزوی
و با آنها دوست شدن
در لحظۀ تاریخی ِ فرا رسیدن سال دوهزار بود
که احساس کردم هزار ساله شده ام
و اکنون آغاز جوانی من است
و بینش تقویم را رها کردم
هر چه بادا باد
من که مانند جدّم
می توانم با لوبیا و نان و پیاز سرکنم
و هراسی از معدۀ پر نفخ ندارم
در خیابانها به راه افتادم
و سفرم آغاز شد:
بیرون از من هزاران شادی و غم بود
آنگاه در درونم به کشف شادی پرداختم
مثلا ارابه ای چوبی که به پنج تومان خریدم
و در عرض یک ساعت خراب شد
سیلی یی که از یک زن جوان خوردم در صف سینما
زمانی که فقط دوازده ساله بودم
زیرا که مردی به او دست تجاوز رسانده بود
سرهنگی که می خواست من ِ چهارده ساله را
"داماد" خود کند
و استادان کبیر دروغ و تکبّر
که کم کم به آنها ایمان آوردم
وآنگاه ایمان آوردم که انتظارات بزرگ داشتن بیهوده است
ما آدمیم—یعنی می توانیم دودوزه باز و دغل باشیم
ا شتباه کنیم و دروغ بگوییم—هم به خود و هم به دیگران
می توانیم فراموش کنیم که ما هم باید به مستراح برویم
این ساعت من است
و البته پر شکوه نیست
همچون زمانی که برای تامس استرن الیوت مطرح بود
و البته پاک و پر ابهت و دراماتیک نیست
همچون زمانی که برای فروغ زنگ خود را نواخت
این ساعت من است
هر چند کهنه و شکسته و اسقاط
بر تلفن دستی ام نقش بسته
و کمتر به آن نگاه می کنم
و برایم دیگر مهم نیست
که ساعت پر غنا و طلای نرودا نیست
یا ساعت خون حماسۀ لورکا نیست
یا ساعت تابناک تعابیر رویا نیست
یا اسطورۀ شجاعت مختاری و سلطانپور و نیما نیست
این ساعت
ساعت فرود من است
افتادن و به پستی گراییدن من است
و بر صورتم نقشی مختصراز حسرتی کوچک
والبته لبخندی سپاسگزار
بسته شده است
مانند سکه ای پنج ریالی که از کف یک کودک ربوده شد
اما محبت مادر بزرگ جبرانش کرد
اینک منم
یا بگذار بگویم
(در اصل، خودم به خودم می گویم "بگو")،
مردی که آرزوهایش مانند خرگوشی است
که در میان علفهای هرز پنهان است
و خود را می رهاند
و بر چمن های سبزِ خنک می لمد و آسودگی می گیرد
اینک منم—یا منم اینک؟—من ِ بی عینک
یا منی که بی عینک نمی تواند ببیند
منی که در حواشی، خانه کرده است و خوش است
با کله ای که به طاسی می گراید
و شکمی که بر می آید
و این چروک بازی بیپایان
و خایههای افتاده و گریان
ببخشید که این بار می ایستم
در برابرتان عریان
reply
|
flag
message 2:
by
Mahyar
(new)
Nov 11, 2009 07:02AM
شعر ِ جالبی بود، و شاعر به راستی در برابر ِ ما حقایق خویش ( و در حقیقت جامعه ) را عریان ساخته است
reply
|
flag
back to top
post a comment »
Add a reference:
Book
Author
Search for a book to add a reference
add:
link
cover
Author:
add:
link
photo
Share
انجمن شعر
Group Home
Bookshelf
Discussions
Photos
Videos
Send invite
Members
Polls
unread topics
|
mark unread
Welcome back. Just a moment while we sign you in to your Goodreads account.
هر چند آلوده است به کلینکس و قهوۀ فولجر
و یک چشم قرمز
که هنوز از خواب دردناکش بر نخاسته
با خواهشهای کوچک بدنی
و آرزوهای پهناور روحی
در لحظۀ پر شکوه تحویل سال دو هزار بود
که از پیغمبری منصرف شدم
و به کارهای ساده رو آوردم
شستن ِ قالی های کثیف قدیمی
که بر آن ادرار سگ و گربه نقش بسته بود
پرداختن به جمع آوری اشیا مفید و کمیاب
از میان آشغال دور انداخته شدۀ مردم
و یافتن افراد معتاد، تنها و منزوی
و با آنها دوست شدن
در لحظۀ تاریخی ِ فرا رسیدن سال دوهزار بود
که احساس کردم هزار ساله شده ام
و اکنون آغاز جوانی من است
و بینش تقویم را رها کردم
هر چه بادا باد
من که مانند جدّم
می توانم با لوبیا و نان و پیاز سرکنم
و هراسی از معدۀ پر نفخ ندارم
در خیابانها به راه افتادم
و سفرم آغاز شد:
بیرون از من هزاران شادی و غم بود
آنگاه در درونم به کشف شادی پرداختم
مثلا ارابه ای چوبی که به پنج تومان خریدم
و در عرض یک ساعت خراب شد
سیلی یی که از یک زن جوان خوردم در صف سینما
زمانی که فقط دوازده ساله بودم
زیرا که مردی به او دست تجاوز رسانده بود
سرهنگی که می خواست من ِ چهارده ساله را
"داماد" خود کند
و استادان کبیر دروغ و تکبّر
که کم کم به آنها ایمان آوردم
وآنگاه ایمان آوردم که انتظارات بزرگ داشتن بیهوده است
ما آدمیم—یعنی می توانیم دودوزه باز و دغل باشیم
ا شتباه کنیم و دروغ بگوییم—هم به خود و هم به دیگران
می توانیم فراموش کنیم که ما هم باید به مستراح برویم
این ساعت من است
و البته پر شکوه نیست
همچون زمانی که برای تامس استرن الیوت مطرح بود
و البته پاک و پر ابهت و دراماتیک نیست
همچون زمانی که برای فروغ زنگ خود را نواخت
این ساعت من است
هر چند کهنه و شکسته و اسقاط
بر تلفن دستی ام نقش بسته
و کمتر به آن نگاه می کنم
و برایم دیگر مهم نیست
که ساعت پر غنا و طلای نرودا نیست
یا ساعت خون حماسۀ لورکا نیست
یا ساعت تابناک تعابیر رویا نیست
یا اسطورۀ شجاعت مختاری و سلطانپور و نیما نیست
این ساعت
ساعت فرود من است
افتادن و به پستی گراییدن من است
و بر صورتم نقشی مختصراز حسرتی کوچک
والبته لبخندی سپاسگزار
بسته شده است
مانند سکه ای پنج ریالی که از کف یک کودک ربوده شد
اما محبت مادر بزرگ جبرانش کرد
اینک منم
یا بگذار بگویم
(در اصل، خودم به خودم می گویم "بگو")،
مردی که آرزوهایش مانند خرگوشی است
که در میان علفهای هرز پنهان است
و خود را می رهاند
و بر چمن های سبزِ خنک می لمد و آسودگی می گیرد
اینک منم—یا منم اینک؟—من ِ بی عینک
یا منی که بی عینک نمی تواند ببیند
منی که در حواشی، خانه کرده است و خوش است
با کله ای که به طاسی می گراید
و شکمی که بر می آید
و این چروک بازی بیپایان
و خایههای افتاده و گریان
ببخشید که این بار می ایستم
در برابرتان عریان