انجمن شعر discussion

10 views
شعر و شاعر > جنون خرچنگ ها / ليلا حكمت نيا

Comments Showing 1-5 of 5 (5 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Azade, Hazemizade (new)

Azade Hazemizade (azadehazemi) | 868 comments Mod
جانمازت را از آب بگیر!
بهشت را از آسمان گرفتند تا کیلومترهای دوزخ !
.
.
حنجره ات مجوز داد به مرثیه ای که تا همین جا کفنم را گل گرفت
گرانیت خانه (حتی ) برای به هوش آوردنم کاه گل نمی شناسد / حتی !
من زاده ی عصر جهالتم / خاکم کن!
(یک خاکریز / دفاع از کفش های بدون ریگ !)

سلمان بودنم را به وقت خیابان های شهر زیر بگیر
هایلایت یا سیاه ....گور از جای دیگری بلند می شود/ شهر را خاکستری کن!
انگار تصویر آینه است ! / ها ؟
(جسام از جیوه های سرخوش دورند ...باور کن!)

نوبت مهاجرت پرنده ای است که تیر برق آخرین ملاقات را به یاد می آورد
این پایین سینماهای بی آستر را صف می کشیم
و بلیط در دستهایت گریه می کند ...گل یا پوچ / پوچ
پاهایی که در یک کفش می رقصند ...
یکی سیمرغ / یکی اتوبوس / باورت می شد ؟
بعد خورشید را از عرق می گیرند / تا خیابان هار شود
خونم که جوش بیاید زیر تیغ خون / من رنگی ترم
پخش می شوم درجوهری که نداری ...
با قلم هایی که روانی شده ی من اند
(ین خط ها از عصا بودن خسته اند / لطفا مرا دوباره زمین بزنید !)

و شهر را موشی جویده که طاعون مرا از یاد برده

تابوت من سنگین تر از آنست که آرزوهایم را بشماری
بگو زیر پوتین تو شیشه ها هم خرد می شوند مرد ؟
یا از آستینم شروع کنم و ضحاک ها را بشمرم
(من این قصه را تا حسین کرد شبستری حفظ نبودم مگر ؟!)
نفس بگیر ....این جا برای عاشق شدن حرف کم می آورم
.
.

*جایگاه اول *
آدم مَجاز از همه چیز هست جز آدم !
تو را از این نمایی که هستی/ نمی شناسم
مرا تا موزاییکی که بچگی ام را شش خانه می خواهد /ببر !
(ما شش نفر بودیم !)
خانه از فروغی که نداشت حافظ فنجان های قهوه شد / نتیجه ی مادربزرگ ...منم!
با دیس پر از چشمی که اسفند می فهمد هوای مرا / دود کن
حالا که نردبان ها ترقی نمی کند مرا از همین جای شعر ریشه بدوان
تا زمین قانون های جنگل را عوص کند و بعد ...
اعصاب دریا را از موج هایی که گرفته پس بگیرد
من آن شب که بندر لنگه ی دیگرش را زیر گرفت / به بیایان زدم
(تبصره برای بندهایی که از سلول خودشان خسته اند / مثل رگم !! )
گل/بول های تنم از ترسی که می پاشی می ترکند / تا پای همین شعر !
اما جاده همیشه از راهی که می رود / برنمی گشت
ختم کن این جا را به نخلی که آدم شد تا مرا سر ببرند !



*جایگاه دوم *
حتی جابه جایی قاره ها هم تو را دوباره آدم نکرد
چرا همیشه گونه های منقرص شده آب از چشم های من می گیرند؟!
نترس !
زخم هایم را به پیراهنت نمی بندم
تا کورترین نقطه ی دنیا را برای چشم هایم پس بیاورند / ببین!
چقدر صدایم را زیر گرفته ای و بغص های بم مانده ام از یاد تو می ریزد
تو را هم از من گرفته اند و از زمین یک گور مانده عاطفه
این شانه هایی که گریه ی امروزم ندارد جنازه ام فردا نمی خواهد
با چشم های در دیس مانده ای که اسفند می فهمد هوای مرا
(این سفره ای است که برایمان پهن کرده اند )
جهنم را از همین جایی که دیوارها دوره ام کردند شروع کن...
حالا که سیب بهانه ای است که نصف دیگرت را گم کرده و زمین چرخ می خورد
(بیا از کوره در نرویم و تا آخر این بازی را بسوزم )
همیشه این منم که چین به چین می شکنم !
دورم که دیوار نکشیده ای
کافی است این نما را کمی عوض کنم
سایه ات را از پلک هایی که نمی پرد گرفته اند ....بگیر !
یادت هست ؟
کفش هایت جایی پشت پلک هایم چشم گذاشتند ...به همین راه !
و بعد کسی به جای من جا خورد !
(بزن به در تا دیوارها بلند شوند ....بلند تر ...نمی شنوم !)
خانه از همین حاشا تا دیواری که نرفته خراب شد ! .
مثل دنیا که می چرخد تا بچرخیم
مثل اتا/نول هایی که فاز می دهند ...به شیمی!
مثل خودم ....که خسته می شوم از خودم
مرا از عملیاتی که ته چشم هایم ورم دارد ...بگیر!
دنیا را که چین برداشته ، من چرا فقط فارسی بلدم ؟
بگذار قبل از اینکه پیچ های رادیو خیلیج را عربی بخوانند بگویم :

د و س ت ت د ا ر م
جدولی که از حل شدن توی همین چای دم می زد از چارخانه های این خانه / پر شد !
تا تو عهدهای قجری ات را بشکنی و عاشقم بشوی
حالا که خطوط دست هایت با این قهوه گره خورده !!



*جایگاه آخر *

انتظار را از موجی که عقربه را چرخاند گرفتند
همین جایی که هستم / بمان !
خانه جایی برای نبودنت ندارد...
کیوسک بعدی جایی است که هیچ قفلی به کلیدهای نچرخیده زنگ نزد / بزن!


message 2: by Babak (new)

Babak Kamkar | 305 comments خیلی قشنگ بود
نشنیده بودم



message 3: by Azade, Hazemizade (last edited Nov 25, 2009 05:13AM) (new)

Azade Hazemizade (azadehazemi) | 868 comments Mod
Babak wrote: "خیلی قشنگ بود
نشنیده بودم
"


بله. جزء معدود شعرهايي بود كه حس كاملا تازه و عجيبي رو در من زنده كرد.

ليلا حكمت نيا شاعر هجده ساله اي است كه به نظر من جاي پيشرفت فوق العاده اي داره.





message 4: by Muslim (new)

Muslim Nazemi | 74 comments يك سيلالي خاص در شعر وجود دارد كه با تسلط بيشتر بر زبان ميتواند تبديل به تكنيك خوبي براي شاعر شود.


message 5: by Muslim (new)

Muslim Nazemi | 74 comments ببخشيد منظورم همون سيالي بود


back to top