انجمن شعر discussion
شعر و شاعر
>
فراموشي / احمدرضا احمدي
date
newest »


و چشم های عمیقش
دوخته شود به چیزهای ساده ای
که ما از کنارش بی تفاوت می گذریم
و او شعر می کند
زیبا می کند
جاوید می کند
.
.
.
Mohammadali wrote: "آزاده عزیز ممنون از این شعر . از کتاب ساعت ده صبح بود . درسته ؟
"
خواهش ميكنم دوست من
بله. ساعت ده صبح بود - احمدرضا احمدي
;)
"
خواهش ميكنم دوست من
بله. ساعت ده صبح بود - احمدرضا احمدي
;)
طعم لبان تو و پاييزي
كه تو در آن به جا ماندي به يادم بود
فراموشي پس از فراموشي
اما
چرا طعم لبان تو و پاييري كه تو در آن
گم شدي در خانه مانده بود
ما سرانجام توانستيم
پاييز را از تقويم جدا كنيم
اما
طعم لبان تو بر همه ي ليوان ها و بشقاب ها
حك شده بود
ليوان ها و بشقاب ها را از خانه بيرون بردم
كنار گندم ها دفن كردم
زود به خانه آمدم
تو در آستانه ي در ايستاده بودي
تو در محاصره ي ليوان ها و بشقاب ها مانده بودي
گيسوان تو سفيد
اما
لبان تو هنوز جوان بود
احمد رضا احمدی