انجمن شعر discussion

22 views
شعر و شاعر > اکتاویو پاز_ترجمه احمد شاملو

Comments Showing 1-3 of 3 (3 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by [deleted user] (new)

فراسوی عشق


همه چیزی می‌هراساندمان
زمان
که در میان پاره‌های زنده از هم می‌گسلد
آنچه بوده‌ام من
آنچه خواهم بود،
آن‌چنان که داسی ما را دو نیم کند.

آگاهی
شفافیتی است که از ورایش بر همه چیزی می‌توان نگریست
نگاهی است که با نگریستن به خویش هیچ نمی‌تواند دید.
واژه‌ها، دستکش‌های خاکستری، غبار ذهن بر پهنه‌ی علف،
آب، پوست،
نام‌های ما
میان من و تو
دیوارهایی از پوچی برافراشته است که هیچ شیپوری آن‌ها را فرو
نمی‌تواند ریخت.
نه رویاها ما را بس است ــ رویایی آکنده از تصاویر شکسته ــ
نه هذیان و رسالت کف آلودش
نه عشق با دندان‌ها و چنگال‌هایش.

فراسوی خود ما
بر مرز بودن و شدن
حیاتی جانبخش‌تر آوازمان می‌دهد.

بیرون
شب تنفس آغاز می‌کند و می‌آرامد
پُر بار از برگ‌های درشت و گرم شبی که
به جنگلی از آینه‌ها می‌ماند:
میوه، چنگال‌ها، شاخ و برگ،
پشت‌هایی که می‌درخشد و
پیکرهایی که از میان پیکرهای دیگر پیش می‌رود.
در این جا آرمیده است و گسترده
بر ساحل دریا
این همه موج کف‌آلود
این همه زنده‌گی ِ ناهوشیار و سراپا تسلیم.
تو نیز از آن ِ شبی
بیارام، رها کن خود را،
تو سپیدی و تنفسی
ضربانی، ستاره‌یی جدا افتاده‌ای
جرعه و جامی
نانی که کفه‌ی ترازو را به سوی سپده‌دمان فرو می‌آورد
درنگ خونی
تو
میان اکنون و زمان بی‌کرانه





message 2: by [deleted user] (new)

تو مرده اي
بازگشتي نيست
تو رفته اي
صدايت خاموش شده
خونت بر خاك ريخته
تو مرده اي و من اين را از ياد نمي برم
هر خاكي گل دهد
تقديس خاطره تو است
هر خوني جاري شود
نام تو را دارد
هر صدايي
لب هاي ما را به بلوغ رساند
مرگ تو را متوقف مي كند
سكوت تو را
غم مسدود بي تو بودن را



message 3: by Amir (new)

Amir | 12 comments Iman wrote:
"فراسوی خود ما
بر مرز بودن و شدن
حیاتی جانبخش‌تر آوازمان می‌دهد"


هنر بی مانند زنده یاد شاملو
این بود که می توانست
"شعر"
را به
"حماسه"
بدل کند
.

سپاس از شما که
این شعر زیبا را در دسترس دوستان قرار دادید
.


back to top