Dandelion - قاصدک discussion
دعاهایت را بنویس
date
newest »


من نگاهی به نگاه تو سپردم و فرشته قلمش را به تمنای من خون دل آشفته سپرد
من نوشتم ز تو یک نامه خدا را که وجودت پر آرامش باد
و به تقدیر تو یک لحظهء نومید مباد
من چو یک لحظه نسیم دم صبح از برت در گذرم
کاش میشد که اسیر تو به ناگاه شوم

درواقع ميشه دعاهام
چون تعداد افرادي كه دوستشون دارم خيلي زياده
و براي خودم دعا ميكنم كه كسي يادش باشه و برام دعا كنه
:)

دلتنگم
عاشقم
در هرجا بهر هر باد
سخنی می گویم
برسد به گوش تو
دلتنگی من را حس نمیکنی؟
عاشقم
دل شکسته
برایت بی نیازی
آرزو دارم
آب و خاک و آتش
تو آفتابی
دلم را روشن کن
تا لا منتهی
تو روشن بمانی
غمی دارم
که صدایم نمی رسد به جایی
برای تو بی حرمتی نکردم
برای صدایت دعا کردم
تو رفتی
ندیدی
که یکی شکسته اینجا
عاشقم
دلتنگم
برای تو نوشتم
برای تو گفتم
دلتنگی بی کسی را

واقعا" از حضورت خوشحالم"
ممنون عزیزم
خیلی وقته مثل یه سایه درکنارتون هستم
این روزها خورشید غم کمی داغتر بر وجودم میتابه
سایه حضورم پررنگتر شده
جبر زندگی- که حتما نشانه ای از بزرگی خداست!- همان که از روز اول به استاد گفته های خودشان روز مرگ و عشق و نفرتش مانند دمینویی پشت هم چیده شده است را در نظر نمی گیری، از دعای برگردان تقدیر-که حدیثی است تنها،حدیث- سخن می گویی؟!
کاش می فهمیدیم همه که اینها نمایشنامه ای است که برای ما عروسکهای خیمه شب بازی نوشته تا هزاران و میلیونها و صدها هزار سال سرگرم باشد..
و من مفتخر که سیاهی لشگر این سرگرمی و باعث خوشحالی او و حتما چون خوشحالش کرده ام در بهشت برین جایگاهم!
کاش می فهمیدیم همه که اینها نمایشنامه ای است که برای ما عروسکهای خیمه شب بازی نوشته تا هزاران و میلیونها و صدها هزار سال سرگرم باشد..
و من مفتخر که سیاهی لشگر این سرگرمی و باعث خوشحالی او و حتما چون خوشحالش کرده ام در بهشت برین جایگاهم!
قدم که برمی دارم، قدم برمی دارد.اما وقتی که می خوابم،
بیدار می ماند تا خوابهایم را تماشا کند.او مسئول آن است که خوابهایم را تعبیر کند.او فرشته من است، همان موکل مهربان.اشک هایم را قطره قطره می نویسد.دعاهایم را یادداشت می کند.
آرزوهایم را اندازه می گیرد و هر شب مساحت قلبم را حساب می کند و وقتی که می بیند دلتنگم ، پا در میانی می کند و کمی نور از خدا می گیرد و در دلم می ریزد،تا دلم کوچک و مچاله نشود.
به فرشته ام میگویم:از اینجا تا آرزوهای من چقدر راه است؟من کی به ته رویا هایم میرسم؟میگویم:من از قضا و قدر واهمه دارم.من از تقدیر میترسم.از سرنوشتی که خدا برایم نوشته است.من فصل آینده را بلد نیستم.از صفحه های فردا بیخبرم. میگویم:کاش قلم دست خودم بود....کاش خودم مینوشتم.....
فرشته ام به قلم سوگند می خورد و آن را به من می دهد و می گوید:بنویس.هر چه را که می خواهی... بنویس که دعاهایت همان سرنوشت توست.تقدیر همان است که خودت پیشتر نوشته ای...
شب است و از هزار شب بهتر است.فرشته ها پایین آمده اند و تا پگاه درود است و سلام.قلم در دست من است و می نویسم.می دانم که تا پیش از طلوع آفتاب تقدیرم را خدا به فرشته ها خواهد گفت
...!!!