غزل معاصر discussion

44 views
صالحه مرتضی نیا

Comments Showing 1-4 of 4 (4 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Hadi (new)

Hadi | 90 comments Mod

باید اقرار کنم نیست توانی دیگر

تا از این خوان نکشانیم به خوانی دیگر

من پُر از وسوسه ام عشق جلودارم نیس
ت

وقت آن است که این را تو بدانی دیگر


هر چه خون از دل سوزان تو خوردم کافی است

این جگر می طلبد شیره ی جانی دیگر


نا گزیرم من از این راه اگر زنده شود

در دلم شهوت تسخیر جهانی دیگر


دست بردار از این کسوت محزون ، بگذار

حل شود یاد تو در طعم دهانی دیگر


هر که با این همه اصرار تو عاشق نشود

چشم امید ندارد به زمانی دیگر





message 2: by Hadi (new)

Hadi | 90 comments Mod
به جز افسوس در این تلخ که می نوشی نیست

دست بردار لبم جام فراموشی نیست


برو تا عشق به این وسوسه دامن نزده

اگر آلوده شوی فرصت خاموشی نیست


سر همان لحظه که از سینه ی من برداری

هر چه تصویر کنی هست ، فراموشی نیست


هر که یکبار در آغوش من آرام گرفت

پس از آن خاطره خواهان هم آغوشی نیست


شده عریان بروی در شب این زلف مپیچ

روز خوش در پی این جامه که می پوشی نیست





message 3: by Hadi (new)

Hadi | 90 comments Mod
دیگر چرا درنگ ؟ جهان را خبر کنید

با گیسوان چیده مرا شعله ور کنید

بر پا کنید آتش رسوایی مرا

سر مست از این محاکمه شب را سحر کنید

این بزم با شکوه بهانه است تا لبی

با خون عاشقان گرفتار تر کنید

من از گناه خویش پشیمان نمی شوم

جای گذشت نیست مبادا خطر کنید !

با هیچ شوکران و شرنگی نمی شود

از اینکه هست کام مرا تلخ تر کنید

وقتش رسیده است که خاکستر مرا

با بادها و بادیه ها همسفر کنید





message 4: by Hadi (new)

Hadi | 90 comments Mod
ميگذارم ، شده بر نعش تو پا بگذارم

بايد افسانه اي از خويش بجا بگذارم


من که چشمان جهاني به دهانم خير ست

دست بر چانه افسوس چرا بگذارم


وقت آن است که ديگر قدمي بر دارم

گرچه اين مرتبه در راه خطا بگذارم


تا جهان از شب مادام بر آشفته شود

زلف کافيست که در باد رها بگذارم


اگر از دامن افروخته پا بردارم

بهتر از سينه ی عشاق کجا بگذارم


بار راهي شدن ِ اين همه جان از تن را

نيست انصاف ، که بر دوش قضا بگذارم


بجز اين وسوسه ها در سر من سري نيست

بايد افسانه شوم سبک بجا بگذارم









back to top