غزل معاصر discussion
اعظم سعادت مند
date
newest »

خام چشمت نشوم با همه ي دلبریت
برو ای عشق پی آن هوس دیگریت
آفتابی نشو در کوچه که من می دانم
شب نهان است پس پرده ي نیلوفریت
خاطرت جمع نه آنم که پریشان بشوم
گرچه وا کرده نسیمی گره از روسریت
سر هر کوچه چراغی است به جایت ای ماه
تو قدیمی شده ای نیست کسی مشتریت
آتشی رو به زوالی که گریزان شده ای
از به تن کردن آن جامه ي خاکستریت
باختی چون که برافراشته ای پرچم صلح
ادعا بود رجز خواندن و جنگاوریت
برو ای عشق پی آن هوس دیگریت
آفتابی نشو در کوچه که من می دانم
شب نهان است پس پرده ي نیلوفریت
خاطرت جمع نه آنم که پریشان بشوم
گرچه وا کرده نسیمی گره از روسریت
سر هر کوچه چراغی است به جایت ای ماه
تو قدیمی شده ای نیست کسی مشتریت
آتشی رو به زوالی که گریزان شده ای
از به تن کردن آن جامه ي خاکستریت
باختی چون که برافراشته ای پرچم صلح
ادعا بود رجز خواندن و جنگاوریت
من و هراس سقوطم میان جاذبه ها
که راه می روم ازروی تیزی لبه ها
شنیدنی است کشیشی که اعتراف کند
شنیدنی ترازآن اعتراف راهبه ها
مرابه قطب خودت قطب عشق می بردی
مخالف جهت بادهاوعقربه ها
حساب کردم ازاین عشق سودهاببرم
غلط ازآب درآمدولی محاسبه ها
واعتمادبه عشقت نتیجه اش این شد
زنی رهاشده ام درهجوم شائبه ها
که راه می روم ازروی تیزی لبه ها
شنیدنی است کشیشی که اعتراف کند
شنیدنی ترازآن اعتراف راهبه ها
مرابه قطب خودت قطب عشق می بردی
مخالف جهت بادهاوعقربه ها
حساب کردم ازاین عشق سودهاببرم
غلط ازآب درآمدولی محاسبه ها
واعتمادبه عشقت نتیجه اش این شد
زنی رهاشده ام درهجوم شائبه ها
تیری که بر هدف ننشیند رها کنم
دوری کن از نگاه من این عشق مسری است
شاید تو را به درد خودم مبتلا کنم
آغوش توست ، خانه ی موروثی ام ولی
کو آن جسارتی که چنین ادعا کنم
هر چند ناشیانه فقط دست و پا زدم
می خواستم که در دل دریا شنا کنم
می گیرمت نهنگ من از دست آبها
تا برتری به کشور صیاد ها کنم