بیا یک گوشه تقدیر را همین طور سوراخ کنیم . من از این طرف تو از آن طرف آن طرف دیوار ها که تو را دیدم و نور افکن زندان بان افتاد رویمان سینه ام را برایت سپر می کنم و تو فرار کن برو آن دور ها آن جا که می گویند آلاینده هایش در حد مجاز است و پرنده ها می خوانند و گاو ها برای خودشان (نه آدم ها ) می چرند و ...
تعارف هم نکن من زیاد در خواب آن جا بوده ام تو که ندیدیش برو من سرشان را گرم می کنم...
Mahyar wrote: "فضاي تمام داستان هايت را حفظ كرده اي. حس مي كنم به امضاي مشخصي رسيده اي. البته بين ماشين و طبيعت گير كردي، ولي نوشته اي دوست داشتني بود"
بیا یک گوشه تقدیر را همین طور سوراخ کنیم . من از این طرف تو از آن طرف آن طرف دیوار ها که تو را دیدم و نور افکن زندان بان افتاد رویمان سینه ام را برایت سپر می کنم و تو فرار کن برو آن دور ها آن جا که می گویند آلاینده هایش در حد مجاز است و پرنده ها می خوانند و گاو ها برای خودشان (نه آدم ها ) می چرند و ...
تعارف هم نکن من زیاد در خواب آن جا بوده ام تو که ندیدیش برو من سرشان را گرم می کنم...