فلسفه discussion
فلسفه تحليلی يا فلسفه قاره ای؟
date
newest »



منظور این است که شما بیشتر به فلسفه تحلیلی که به دوره بعد از راسل و مور که خود بنیان گذار این فلسفه بودند.
منطق و فلسفه زبان از همان ابتدا از بحثهای محوری فلسفه تحلیلی بودند. چند تفکر از بحثهای مربوط به زبان و منطق در فلسفه تحلیلی پدید آمد مانند پوزیتویسم منطقی، تجربه گرایی منطقی، اتمیسم منطقی، منطقگرایی و فلسفه زبان متعارف. فلسفه تحلیلی بعدها بحثهای وسیعی را در حوزههای زیر مطرح ساخت: فلسفه اخلاق (هر و مکی)، فلسفه سیاسی (جان رالز)، زیبایی شناسی (ریاچارد ولهایم)، فلسفه دین (الوین پلانتینگا)، فلسفه زبان (ساول کریپکی، هیلری پاتنم، کواین)، فلسفه ذهن (جیگون کیم، دیوید چالمرز، هیلری پاتنم). متافیزیک تحلیلی نیز اخیراً در کارهای فیلسوفانی همچون دیوید لوئیس و پیتر استراوسن شکل گرفتهاست.
یا
فلسفههایی که در اکثر نقاط اروپا چون فرانسه و آلمان ظهور کردهاست و شامل شاخههایی همانند پدیدار شناسی، اگزیستانسیالیسم، هرمنوتیک و همه جریانهایی که با پیشوند «نو» شروع میشود، مثل «نوتوماسیگری»، نوکانتیاندیشی، نوهگلیاندیشی و غیره میشود، فلسفه قارهای یا کانتیننتال یا براروپا نامیده میشوند. فیلسوفان قارهای، اغلب دغدغه ارائه دلیل ندارند؛ در آثار کسانی مثل هایدگر و دریدا، دیده نمیشود که در جایی، دلیل ارائه کرده باشند
شوپنهاور و ...
ببخشید که شلوغ شد امیدوارم منظورم رو فهمیده باشی..


یکپارچگی اندیشه در فیلسوفان تحلیلی و قدرنن عقلانیت انتقادی موجود در این جریان به شدت بر اندیشه و رزندگی من تاثیر گذار بوده و از لحاظ فلسفی دیگر با اندیشمندانی چون نیچه و شوپنهاور همانند یک شاعر برخورد میکنم تا فیلسوف

اگه بهش به دید یه علم نگاه می کنی برو سراغ فلسفه تحلیلی ولی اگه به عنوان راهکار زندگی بهش نگاه می کنی برو سراغ اگزیستانسیالیست ها.
من به شخصه از همون ابتدا بیشتر فیلسوفان قاره ای رو میپسندیدم.
یه جورایی شاید بشه گفت موضوعات فلسفه تحلیلی جالبن اما در اولویت ذهنی من قرار ندارن. احساس می کنم هنوز برای خیلی از سوالات پایه ای نیاز به اگزیستانسیالیست دارم. هنوز بسیاری از موضوعات وجودی برام حل نشده.
اینم بگم که در بین موضوعات مشترک که هر دو حیطه پاسخی براش دارن من بیشتر سخنان فیلسوفان قاره ای رو می پسندم.
یه سوال خیلی ساده اش شاید این باشه که زبان جزئی از ذهنه یا ذهن جزئی از زبانه که منم با پاسخ فیلسوفان قاه ای که زبان بخشی از ذهنه بیشتر کنار میام.

یکپارچگی اندیشه در فیلسوفان تحلیلی و قدرنن عقلانیت انتقادی موجود د..."
من زیاد با این توصیف که فیلسوفان قاره ای ادیب هستن موافق نیستم.
اتفاقا به نظر من هنر فیلسوفان قاره ای هست که تونستن به این شکل زیبا سخنانشون رو بیان کنن.
نمیدونم چطور میشه سخنان نیچه، شوپنهاور، هایدگر و ... رو صرفا شعر دونست در حالی که خیلی جاها مسائل عمیق و جدیه فلسفی رو بیان می کنن.
و از اون طرف نمیدونم مسائلی مثل فلسفه زبان، فلسفه ذهن چطور می تونن موضوع اصلی ذهن من بشن در حالیکه هنوز بسیاری از سوالات وجودی برام بی پاسخ موندن.
شما به کدام يک از فلسفه هاي تحليلي يا قاره اي بيشتر علاقه مند هستيد؟