انجمن شعر discussion
شعر و شاعر
>
می شد که بشکفد / نصرت الله مسعودی
date
newest »


به سوز فاصله ی درخت دی
به گونه ی تنهایی
به طنابهای سنگ شده
به کلمات این شعر
حیران هزار توی عزیز رنگهای این شعر
شدم
۰۰۰
لذت بردم و میبرم
احساس غم انگیز زیبایی ست
وقتی به خواب نیلوفر میتابد، فهمیده بودی
خواب ازچشمانات میپرید بهگاهی
که دیوار
در دیدهی آن همه «رند عالم» سوز
آوار گشته است.
تو اگر به سوز ِ فاصلهی درخت ِ دی
و آغوش دور افتادهی پرستو رسیده بودی
که کوچه وُ خیابان
آن همه چشم ِِ پراز سقف را
بر گونهی تنهایی
ستاره باران نمیکرد.
قسم به درخت وُ سایهاش بر رود
قسم به نم ِ ناگهان ِ باران
و رهگذری که خود
با بوی خاک میشد که بشکفد
قسم به بال ِ بستهی کبوتر وقتی که مرهم آسمان را هم
درلابهلای گرههای کور گور کردهاند
که اگر تو
فقط یکبار در باران
شعله میکشیدی
دلات در فهم بیتابی ِ باد وُ قوس ِ باران
چنان بر باد میشد
که همبال ِ قاصدکان
تا چشمهای انتظار وُ
دهانهای بوسه
پر میگشودی.
تو؟!
تو وُ تفسیر گندمزار
آن هم وقتی که این بوم
حیران ِ هزار توی عزیز رنگهاست!
قسم به ساحلی که پر از قایق ِ بیطاقت است وُ
طنابهای سنگشده
که سنگ وُ صخره هم
به اخم تو پشت میکنند
و بادها تا نشانیات برملا شود
سر بر کبوتر خانهای بیپرنده
سالهاست که سوگ وُ سرودشان را
از سرگرفتهاند.
تو اگر تفسیر ماه را
وقتی به خواب نیلوفر میتابد، فهمیده بودی
که کلمات ِ این شعر
به این شکل ِ مادرمرده
کنار هم نمینشستند
و من
از قهرِ سنگ وُ صخره نمیگفتم