Dandelion - قاصدک discussion
عشق و زمان
date
newest »

ارزش هرچيز به نگاهي كه ما به اون مي كنيم.
اگه ما به عشقمون (هرچند نافرجام)با احترام بنگريم، و اجازه دراز كردن پا را هم مقابل عشقمان به كسي ندهيم كسي به خود اين اجازه را نخواهد داد كه عشقمان را بي ارزش ببيند.
عشق با غرور،ثروت،شادي بيگانه است و با غم همدم.
اگه ما به عشقمون (هرچند نافرجام)با احترام بنگريم، و اجازه دراز كردن پا را هم مقابل عشقمان به كسي ندهيم كسي به خود اين اجازه را نخواهد داد كه عشقمان را بي ارزش ببيند.
عشق با غرور،ثروت،شادي بيگانه است و با غم همدم.
در جزیره ای تمام احساسات زندگی می کردند، شادی، غصه، غرور و بقیه ی احساسات از جمله عشق. روزی همه مطلع شدند که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین همه قایقی ساختند و جزیره را ترک کردند بجز عشق. او می خواست تا آخرین لحظه در جزیره بماند. وقتی تقریبا تمام جزیره زیر آب فرو رفته بودعشق تصمیم گرفت که تقاضای کمک کند. ثروت با قایقی مجلل در حال گذر از آنجا بود. عشق گفت: « ثروت! آیا می توانی مرا با خودت ببری؟» ثروت پاسخ داد:« نه، نمی توانم. قایق من پر از طلا و جواهر است و جایی برای تو نیست.» عشق از غرور که با کشتی زیبایی از آنجا می گذشت خواهش کرد:« غرور خواهش می کنم کمکم کن!» غرور پاسخ داد: « نمی توانم عشق! تو خیس هستی و کشتی مرا کثیف خواهی کرد!» عشق از غصه که نزدیک آنجا بود خواست:« غصه بگذار با تو بیایم!» غصه در پاسخ گفت:« آه... عشق! من خیلی ناراحت هستم و می خواهم تنها باشم!» شادی نیز از کنار عشق رد می شد ولی آنقدر خوشحال بود که حتی صدای عشق را نشنید. ناگهان صدایی شنیده شد:« بیا عشق. من تو را خواهم برد.» یک حس برتر بود. عشق از فرط خوشحالی فراموش کرد که بپرسد کجا می روند. وقتی به خشکی رسیدند حس برتر به راه خودش ادامه داد. عشق متوجه شد که چقدر به او مدیون است. عشق از دانش که یکی دیگر از حس های برتر بود پرسید:« دانش چه کسی من را نجات داد؟» دانش پاسخ داد:« زمان، زمان نجاتم داد.» عشق:« زمان؟ ولی چرا او به من کمک کرد ؟» دانش لبخندی زد و از روی خرد خود پاسخ داد :« چون تنها زمان قادر است درک کند که عشق چقدر ارزشمند است.»