من با خود بیگانه بودم و شعر من فریاد غربتم بود من سنگ و سیم بودم و راه کوره های تفکیک را نمی دا نستم اما آنها وصله ی خشم یکدیگر بودند در تاریکی دست یکدیگر را فشرده بودند زیرا که بی کسی، آنان را به انبوهی خانواده ی بی کسان افزوده بود .... آنان مرگ را به ابدیت زیست گره می زدند .... و امشب که باد ها ماسیده اند گذر کوچه های بلند حصار تنهایی من پر کینه می تپد کوبنده نابهنگام درهای قلب من کیست؟ ...
من سنگ و سیم بودم و راه کوره های تفکیک را
نمی دا نستم
اما آنها وصله ی خشم یکدیگر بودند
در تاریکی دست یکدیگر را فشرده بودند
زیرا که بی کسی، آنان را
به انبوهی خانواده ی بی کسان افزوده بود
....
آنان مرگ را به ابدیت زیست گره می زدند
....
و امشب که باد ها ماسیده اند
گذر کوچه های بلند حصار تنهایی من پر کینه می تپد
کوبنده نابهنگام درهای قلب من کیست؟
...