Home
My Books
Browse ▾
Recommendations
Choice Awards
Genres
Giveaways
New Releases
Lists
Explore
News & Interviews
Genres
Art
Biography
Business
Children's
Christian
Classics
Comics
Cookbooks
Ebooks
Fantasy
Fiction
Graphic Novels
Historical Fiction
History
Horror
Memoir
Music
Mystery
Nonfiction
Poetry
Psychology
Romance
Science
Science Fiction
Self Help
Sports
Thriller
Travel
Young Adult
More Genres
Community ▾
Groups
Quotes
Ask the Author
Sign In
Join
Sign up
View profile
Profile
Friends
Groups
Discussions
Comments
Reading Challenge
Kindle Notes & Highlights
Quotes
Favorite genres
Friends’ recommendations
Account settings
Help
Sign out
Home
My Books
Browse ▾
Recommendations
Choice Awards
Genres
Giveaways
New Releases
Lists
Explore
News & Interviews
Genres
Art
Biography
Business
Children's
Christian
Classics
Comics
Cookbooks
Ebooks
Fantasy
Fiction
Graphic Novels
Historical Fiction
History
Horror
Memoir
Music
Mystery
Nonfiction
Poetry
Psychology
Romance
Science
Science Fiction
Self Help
Sports
Thriller
Travel
Young Adult
More Genres
Community ▾
Groups
Quotes
Ask the Author
انجمن شعر
discussion
29 views
شعر و شاعر
> این شعر را شلیک کن / آریامن احمدی
Comments
Showing 1-1 of 1
(1 new)
post a comment »
date
newest »
message 1:
by
Azade
, Hazemizade
(new)
Apr 30, 2011 03:49PM
Mod
یک کلمه توی دستام جامانده
یک كلمه دارد جایی منفجر میشود...
یکی چیزی بگوید!
- بوي انقلاب ميدهم
بوي كتابهايي كه در پيادهرو، ممنوع ميشوند
- کلمهیی میان دستهایم داغ میشود!
یکی چیزی میگوید:
وقتي توی اين شعر عاشقام میشوي
گم میشوم لابهلاي اين كلمات
كه تمام عصرهاي ولي عصر را دويده بودمشان
تا یک چای به سبک انگلیسی...
امروز سهشنبه است
و صدایی مدام در من پرسه میزند:
مرا به جنگ بشوران!
ميخواهد انقلاب شود
آنقدر كه تمام كتابهاي دنيا سرم بریزد
تا تو را نفس بكشم
بگو: به كدام سمت ميروي، باد؟!
ميخواهم روي شانههاي تو تكيهگاهي شوم
گاه شكل بادبادكي توی دستهاي كودكيِ شهر
که ماه را از شعرهاي شيمبورسكا بدزدم
و سنجاق كنم روي سطری از موهات
تا... تا... تاب بخوري/ و هی پُزش را بدهی
- اين هیجان را از من نگير، دختر!
بگو روي نبض ساعتي كه پر از خرگوش
خواب ميخورد بر سرانگشتانات
گاه شکل پرندهیی در قفس...
- نفس بكش!
- نفس بكش!
- بيشتر...
میخواهم این شعر انقلاب شود با پیادهروهاش/ که پر از ممنوعه شده
و تو یکریز التماس کنی کتابی را که شاعرش را نمیشناسی
- نفس بکش!
نفس بکش!
بیشتر...
نميخواهم حراج شوم روی سطرهای این شعر
و تکه تکه بالا بیفتم توی خوابی که مرا تا سالخوردگی میبرد...
- خستهیی، بخواب پسرم!
اين سطر جا مانده از قبل
اين خيابان عريض
که راه ميرود روی من...
دوستاش دارم آنجا كه شمسالعماره تا چشمهاي تو رفته
آنقدر كه موهايت میريزد روی دنیا
و باد را با خود ببرد
مرا به جنگ بشوران!
ميخواهم اين كلمه را به صُلابه بكشم
- شعرت سنگین شده، شاعر!
دستهای شهر زخمی ست!
وحشي از من هم نميگذرد
اين شعر را شليك كن!
تهران: 17 اسفند 89
reply
|
flag
back to top
post a comment »
Add a reference:
Book
Author
Search for a book to add a reference
add:
link
cover
Author:
add:
link
photo
Share
انجمن شعر
Group Home
Bookshelf
Discussions
Photos
Videos
Send invite
Members
Polls
unread topics
|
mark unread
Welcome back. Just a moment while we sign you in to your Goodreads account.
یک كلمه دارد جایی منفجر میشود...
یکی چیزی بگوید!
- بوي انقلاب ميدهم
بوي كتابهايي كه در پيادهرو، ممنوع ميشوند
- کلمهیی میان دستهایم داغ میشود!
یکی چیزی میگوید:
وقتي توی اين شعر عاشقام میشوي
گم میشوم لابهلاي اين كلمات
كه تمام عصرهاي ولي عصر را دويده بودمشان
تا یک چای به سبک انگلیسی...
امروز سهشنبه است
و صدایی مدام در من پرسه میزند:
مرا به جنگ بشوران!
ميخواهد انقلاب شود
آنقدر كه تمام كتابهاي دنيا سرم بریزد
تا تو را نفس بكشم
بگو: به كدام سمت ميروي، باد؟!
ميخواهم روي شانههاي تو تكيهگاهي شوم
گاه شكل بادبادكي توی دستهاي كودكيِ شهر
که ماه را از شعرهاي شيمبورسكا بدزدم
و سنجاق كنم روي سطری از موهات
تا... تا... تاب بخوري/ و هی پُزش را بدهی
- اين هیجان را از من نگير، دختر!
بگو روي نبض ساعتي كه پر از خرگوش
خواب ميخورد بر سرانگشتانات
گاه شکل پرندهیی در قفس...
- نفس بكش!
- نفس بكش!
- بيشتر...
میخواهم این شعر انقلاب شود با پیادهروهاش/ که پر از ممنوعه شده
و تو یکریز التماس کنی کتابی را که شاعرش را نمیشناسی
- نفس بکش!
نفس بکش!
بیشتر...
نميخواهم حراج شوم روی سطرهای این شعر
و تکه تکه بالا بیفتم توی خوابی که مرا تا سالخوردگی میبرد...
- خستهیی، بخواب پسرم!
اين سطر جا مانده از قبل
اين خيابان عريض
که راه ميرود روی من...
دوستاش دارم آنجا كه شمسالعماره تا چشمهاي تو رفته
آنقدر كه موهايت میريزد روی دنیا
و باد را با خود ببرد
مرا به جنگ بشوران!
ميخواهم اين كلمه را به صُلابه بكشم
- شعرت سنگین شده، شاعر!
دستهای شهر زخمی ست!
وحشي از من هم نميگذرد
اين شعر را شليك كن!
تهران: 17 اسفند 89