فلسفه discussion

67 views
آن چیست که...

Comments Showing 1-3 of 3 (3 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Mahdi (new)

Mahdi (mahdi_foraty) | 1 comments ویتگنشتاین در نامه ای به راسل تمایز میان گفتن و نشان دادن را مساله اصلی فلسفه می نامد.مساله مورد بحث در نگاه اول روشن نیست. گفتن و نشان دادن به منزله شیوه های بیان از حیث کارکرد دلالی شان تفاوت اساسی با همدیگر ندارند. ولی مساله اینجاست "که آنچه با جمله ها - یعنی با زبان- می تواند گفته شود (ولذا اندیشیده)شود(1) و آنچه نمی تواند با جمله ها بیان، بلکه فقط می تواند نشان داده شود."(اصل متن نامه)
این نشان دادن ظاهرا نه با گفتن جایگزین پذیر است نه با دیگر انواع عطف توصیفی یا اشاری. مساله مربوط به فلسفه زبان نیست، بلکه منطقی ست.*
-----------------------------------
1- یا شاید برعکس : اندیشیده شود (ولذا گفته شود) و ...
* متن از مقاله "گفتن و نشان دادن" اثر "ویلهلم فسنکول" ترجمه "مالک حسینی"
-------------------------------------
+ این مطلب رو جایی خوندم ولی از اونجایی که اطلاعاتم در حد یه عوامه، یه سوال برام پیش اومد. لذا تصمیم گرفتم بذارمش اينجا تا یکسری بچه باحال که مطمئنا اطلاعاتشون خیلی بیشتر ازمنه بتونن سوال من رو جواب بدن.
++ آن چیست که می شود نشان داد ولی نمی توان گفت؟ (توجه شود که اگر نمی توانیم در قالب جمله و بیان بیابیمش - طبق مطلب- نمی توان به آن اندیشه هم کرد)



message 2: by Hmmm (new)

Hmmm | 4 comments ویتگنشتاین رساله را با این جمله به پایان می برد: «آنچه درباره اش نمی توان سخن گفت ، می باید درباره اش خاموش ماند» ، آنچه می توان گفت یعنی گزاره های علوم طبیعی ، می تواند به وضوح گفته شود؛ آنچه را نمی توان گفت رازآلود، فقط می توان نشان داد.
تلاش برای گفتن آنچه را نمی توان گفت ، بلکه فقط می توان نشان داد، نتیجه اش بی معناست ؛ پس باید خاموش بمانیم .
این کل مفهوم آخرین جمله رساله است .
در اینجا «خاموشی» یا «سکوت» را نباید به مفهوم عادی ادا نکردن صدا تفسیر کرد؛ بلکه معنای آن این است که «نکوش تا چیزی را بگویی که نمی توان گفت » زیرا آنچه را می توان نشان داد، نمی توان گفت .
یکی از نکات مهم رساله تمثیل ، نردبان است .
ویتگنشتاین می نویسد: «گزاره های من بدین راه روشن کننده اند: آن کس که نگریسته مرا دریابد، هنگامی که طی گزاره های من یعنی برپایه آنها از گزاره های من بالا رود، آنها را بی معنا می یابد.
(به یک تعبیر او پس از بالا رفتن از نردبان ، باید نردبان را به دور افکند)».
ویتگنشتاین در پیشگفتار گفته بود که «صدق اندیشه هایی که در اینجا توضیح داده ام ، به نظرم قطعی و دست نخوردنی می نماید» اما اکنون او گزاره هایش را بی معنا می داند.
آشکارا تناقضی وجود دارد.
راسل هم در دیباچه خود بر رساله ، به این مطلب اشاره کرده است .
انتقادهای فراوانی به استعاره نردبان وارد شده است


message 3: by Hmmm (new)

Hmmm | 4 comments :
1- کارکرد فلسفه سلبی است یعنی کارش این است که به ما نشان دهد چه چیزی را نمی توان گفت و درباره چه چیزی نمی توان اندیشید (مراد از گفتن و اندیشیدن در اینجا معنای خاصی است که ویتگنشتاین از این واژه ها اراده می کند.) آشکار است که این برداشت از فلسفه با تلقی سایر فیلسوفان از این دانش بسیار متفاوت است.
2- فلسفه براساس تصور ویتگنشتاین ، هویت خود را به عنوان یک دانش مستقل از دست می دهد و به فعالیتی میان رشته ای تبدیل می شود (چیزی مانند روش تحقیق).
هنگامی که می گوییم کار فلسفه روشن سازی اندیشه ها و سنجش زبان است ، واضح است که اندیشه و زبان به یک حوزه معرفتی خاص محدود نمی شود و در همه حوزه ها می توانیم کار فلسفی بکنیم.
3- براساس دو نکته بالا می توان گفت ارتباط فلسفه با جهان و هستی قطع می شود.
دیگر فلسفه نه عهده دار بحث از هستی است نه وظیفه اش بررسی ارزشها و اصول اخلاقی است نه اثبات وجود خدا و نه جاودانگی نفس و به طور کلی نه خداشناسی است نه انسان شناسی و نه جهان شناسی


back to top