Rumi دوستداران شمس ,مولوی discussion
شرح و تفسیر آثار حصرت مولانا
date
newest »

مولانا مثتوي را با شكايت آغاز ميكند ،شكايت از جدايي،شكايت انسان غريب و دور افتاده ازوطن اصلي خويش .انسان به پايينترين مرحله هبوط كرده و از پست ترين مرحله تا بالاترين قدم راهياست كه عرفان متكلف آن است و در مكتب مولانا انسان بدون حس عرفاني قادربه حركت نيست چراكه عارف در حوزه معرفتي مولانا يعني پرهيز از جمودوخمول و دارا بودن روحي آگاه و تفكري بالنده ومثنوي ميخواهد حس عرفاني را به طور مطلق در انسان بجنباند و در جاي جاي مثنوي مي بينيم كهعرفانرا نبايد در مذهب جست.عرفان ذاتي همه انسانهاست و آدميذاتاً غيب جوست.
مولوي چندان به تفاعلات درون ذات توجه كرده است كه بعضاً به ايده آليستي متهم ميگردد.دربعضي از ابيات مثنوي چنان مركزيت ضمير و طفيلي بودن بيرو نبه رخ كشيده شده است كه گويي اصلاًبيرون ذات آدمي چيز جز سايه و خيال و وهم آدمي وجود ندارد آنجا كه ميگويد:
تابداني كاسمانهاي سميهست عكس مدركات آدمي
يا در ديوان كبير با همين مضمون ميگويد:
تو مبين جهان ز بيرون كه جهان درون ديده استچو دو ديده را ببستي ز جهان جهان نماند
باز در مثنوي دارد كه جهان سايه درون است به همين دليل ايزد دارالغرورش خوانده است.
باغها و ميوه ها اندر دل است عكس روي آن در اين آب و گل است
گر نبودي عكس آن سرو و سرور پس نخواندي ايزدش دارالغرور
البته به جز بعضي مشتركات بدوي ذات گرايي مولانا با ايده آليسم فيخته تفاوت بسيار دارد كهمحتاج فحص و تحقيق مستقل است.
مولانا با تبيين ارتباط عميق درون ذات و برونذات و فراخي درون ذات نسبت به برون ذاتانديشه و خواطر را به دور هرمنوتيكي ميكشاند كه با گشايش انديشه جهان گشاده ميشود او به توسعهدرون ذات ميپردازد تا برون ذات چهره هاي ديگري به مثابه درون به وي بنمايد.او ميگويد:
گر تو باشي تنگدل از ملحمه تنگ بيني جّو دنيا را همه
ور تو خوش باشي بكام دوستان اين جهان بنمايدت چون بوستان
او باغي را در جان آدميان گسترده و با گشاد مي آرايد تا جهان به مثابه آن گشوده و فرح انگيزگردد.او جوش و التهابي را در درون باعث مي گرددكه هستي از آن جوش به رقص اندر آمده و گدايي آنجوش را به شأن آورد.باده در جوشش گداي جوش ماستچرخ در گردش اسير هوش ماست
source:
http://www.habibnabavi.com/ViewArticl...
مولوي چندان به تفاعلات درون ذات توجه كرده است كه بعضاً به ايده آليستي متهم ميگردد.دربعضي از ابيات مثنوي چنان مركزيت ضمير و طفيلي بودن بيرو نبه رخ كشيده شده است كه گويي اصلاًبيرون ذات آدمي چيز جز سايه و خيال و وهم آدمي وجود ندارد آنجا كه ميگويد:
تابداني كاسمانهاي سميهست عكس مدركات آدمي
يا در ديوان كبير با همين مضمون ميگويد:
تو مبين جهان ز بيرون كه جهان درون ديده استچو دو ديده را ببستي ز جهان جهان نماند
باز در مثنوي دارد كه جهان سايه درون است به همين دليل ايزد دارالغرورش خوانده است.
باغها و ميوه ها اندر دل است عكس روي آن در اين آب و گل است
گر نبودي عكس آن سرو و سرور پس نخواندي ايزدش دارالغرور
البته به جز بعضي مشتركات بدوي ذات گرايي مولانا با ايده آليسم فيخته تفاوت بسيار دارد كهمحتاج فحص و تحقيق مستقل است.
مولانا با تبيين ارتباط عميق درون ذات و برونذات و فراخي درون ذات نسبت به برون ذاتانديشه و خواطر را به دور هرمنوتيكي ميكشاند كه با گشايش انديشه جهان گشاده ميشود او به توسعهدرون ذات ميپردازد تا برون ذات چهره هاي ديگري به مثابه درون به وي بنمايد.او ميگويد:
گر تو باشي تنگدل از ملحمه تنگ بيني جّو دنيا را همه
ور تو خوش باشي بكام دوستان اين جهان بنمايدت چون بوستان
او باغي را در جان آدميان گسترده و با گشاد مي آرايد تا جهان به مثابه آن گشوده و فرح انگيزگردد.او جوش و التهابي را در درون باعث مي گرددكه هستي از آن جوش به رقص اندر آمده و گدايي آنجوش را به شأن آورد.باده در جوشش گداي جوش ماستچرخ در گردش اسير هوش ماست
source:
http://www.habibnabavi.com/ViewArticl...
در مكتب مولانا ، عشق عاليترين تجربة بشري است . تجربه اي كه انسان را براي جاودانه زيستنآماده كرده و تكراري بودن لحظات را از او دور ميكند . لحظات و آنات براي انسان عاشق تازه به تازه و نونو ميرسند . مولوي تمام اوراق مثنوي و تمام جريانات موجود در عالم را بهانة تقرير عشق قرار داده ، اوميخواهد به صد زبان ،عشق را در مردم تحريك كند تا آدميان به لطف آن از تفرقه مجموع آيند . مولانا باعاليترين تفكر وارد عشق شده بر خلاف برخي عاشق پيشگان كه با خامي وارد ميدان مي شوند ، وي باپختگي و آگاهي از فراز و نشيب عاشقي ، وارد عرصة عشق شده است لذا از اول ميسوزد . او بر خلاف
حافظ ، عشق رااز آغازين مرحله ، سركش و خونين بيان ميدارد . «عشق از اول سركش و خوني بود » .حافظ آغاز عاشقي را آسان و عاقبتش را مشكل بيان ميكند « كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها »
source:
http://www.habibnabavi.com/ViewArticl...
حافظ ، عشق رااز آغازين مرحله ، سركش و خونين بيان ميدارد . «عشق از اول سركش و خوني بود » .حافظ آغاز عاشقي را آسان و عاقبتش را مشكل بيان ميكند « كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها »
source:
http://www.habibnabavi.com/ViewArticl...
به راستي كه انسان گم شده دروني خودرا در بيرون مي جويد زيرا حواس او به بيرون مفتوح است و حوصله
تأمل و انديشيدن و در خود غور و بررسي كردن ندارد . اين خود گم كرده ، در بيرون از خود كوچكترين گم كردهاش رامدتها مي جويد اما هرگز گم شده اي بااين فخامت و بزرگي را كه نفس خود باشد نمي جويد.علي ابن ابي طالب چهحكيمانه و محققانه اين دقيقه بلند را به تقرير آورده است كه : «عَجِبتُ لِمَن ينشد ضالّتَهُ و هوَ ينشد نَفسَهُفلاينشدها»يعني شگفت دارم از كسي كه گم شده اش را دربيرن مي جويد درحاليكه او خودرا گم كرده است امادرجستجوي خويشتن نيست .
توجه حواس به خارج ازوجودانسان در واقع حواس آدمي را پرت و منتشر ومنحرف كردهاست تا درنا جايگاهبجنبد .بنا براين درون نگري و رازنيوشي ازجان و عطف توجه به جوششهاي قلبي و فريادهاي فطري و وجداني غالباًمغفول افتاده است . مولوي از خرمن آتش وجودش مي خواهد شراره اي مثل حافظ را برانگيزاند كه آن فغان و غوغايدروني را دريابد .
دراندرون من خسته دل ندانم كيست كه من خموشم و او درفغان ودرغوغاست
زبان مولوي ترجمه گويا و مفهومي است كه گنجينه وجود آدمي را بر خاصان و عامان چندان آفتابي و روشن ميسازد كه هر صاحب دراكه اي به وضوح آن را درمي يابد .
تمامي ارزشهاي بيروني از ارزشهاي باطني اعتبار مي يابند به تعبير بهتر برون ذات از درون ذات تقويم و اعتبارپيدامي كند . به تعبير مولوي :
باغهاو سبزه ها اندر دل است عكس روي آن دراين آب گل است
راستي كه درونمايه آدمي بر قالبهاي عالم معني مي بخشد.
باده ازمامست شد، ني مااز اوقالب ازما هست شد ني ما از او
مولوي انسان رامتوجه اين معني مي سازد كه در قطرهاي بحرعلمي و در جثه اي عالمي پنهان است .
بحرعلمي در نمي پنهان شده درسه گز تن عالمي پنهان شده
source:
http://www.habibnabavi.com/ViewArticl...
تأمل و انديشيدن و در خود غور و بررسي كردن ندارد . اين خود گم كرده ، در بيرون از خود كوچكترين گم كردهاش رامدتها مي جويد اما هرگز گم شده اي بااين فخامت و بزرگي را كه نفس خود باشد نمي جويد.علي ابن ابي طالب چهحكيمانه و محققانه اين دقيقه بلند را به تقرير آورده است كه : «عَجِبتُ لِمَن ينشد ضالّتَهُ و هوَ ينشد نَفسَهُفلاينشدها»يعني شگفت دارم از كسي كه گم شده اش را دربيرن مي جويد درحاليكه او خودرا گم كرده است امادرجستجوي خويشتن نيست .
توجه حواس به خارج ازوجودانسان در واقع حواس آدمي را پرت و منتشر ومنحرف كردهاست تا درنا جايگاهبجنبد .بنا براين درون نگري و رازنيوشي ازجان و عطف توجه به جوششهاي قلبي و فريادهاي فطري و وجداني غالباًمغفول افتاده است . مولوي از خرمن آتش وجودش مي خواهد شراره اي مثل حافظ را برانگيزاند كه آن فغان و غوغايدروني را دريابد .
دراندرون من خسته دل ندانم كيست كه من خموشم و او درفغان ودرغوغاست
زبان مولوي ترجمه گويا و مفهومي است كه گنجينه وجود آدمي را بر خاصان و عامان چندان آفتابي و روشن ميسازد كه هر صاحب دراكه اي به وضوح آن را درمي يابد .
تمامي ارزشهاي بيروني از ارزشهاي باطني اعتبار مي يابند به تعبير بهتر برون ذات از درون ذات تقويم و اعتبارپيدامي كند . به تعبير مولوي :
باغهاو سبزه ها اندر دل است عكس روي آن دراين آب گل است
راستي كه درونمايه آدمي بر قالبهاي عالم معني مي بخشد.
باده ازمامست شد، ني مااز اوقالب ازما هست شد ني ما از او
مولوي انسان رامتوجه اين معني مي سازد كه در قطرهاي بحرعلمي و در جثه اي عالمي پنهان است .
بحرعلمي در نمي پنهان شده درسه گز تن عالمي پنهان شده
source:
http://www.habibnabavi.com/ViewArticl...

و چرا بشنو از نی؟
نی در اینجا نمادی از انسانی است که از خود خالی شده است از تمام منیت ها ... چون آینه که ...
از همه رنگ ها جداست و همچون طوطی که ... آنچه استاد ازل گفت میگوید نه از منیت های خود ...
آری ما ارشاد را از کسی میگیریم که چون نی و آینه است ...
مصداق آن آیه که میگوید: ...
دوست عزیز سلام
اگه این اتفاق بیفته خیلی خوبه .حتی می شه یک اتاق اینترنتی به این موضوع اختصاص داد.من مدتیه از کلاسهای شرح مثنوی به صورت آنلاین استفاده می کنم که خیلی هم برام مفید بوده.با اجازه جناب آقای مقدم لینک کلاسها رو می گذارم تا اگر دوستان عزیز مایل بودند شرکت کنند.پیروز باشید.
http://masnawi.persianblog.ir/
اگه این اتفاق بیفته خیلی خوبه .حتی می شه یک اتاق اینترنتی به این موضوع اختصاص داد.من مدتیه از کلاسهای شرح مثنوی به صورت آنلاین استفاده می کنم که خیلی هم برام مفید بوده.با اجازه جناب آقای مقدم لینک کلاسها رو می گذارم تا اگر دوستان عزیز مایل بودند شرکت کنند.پیروز باشید.
http://masnawi.persianblog.ir/
و با اجازتون برای شروع مقدمه ای بر این کار مینویسم و منتظر همفکری و یاری شما عزیزان میمونم امیدوارم که دریغ نفرمایید که مطمئن هستم که دوستداران حضرت مولانا و شمس و اعضای این گروه دلکده رومی از دادن همفکری ای که به قول حضرت مولانا راه گشا باشه دریغ نمیکنن.
"مثنوی" را با عنوان "قرآن پارسی" هم میخوانند
مثنوی معنوی مولوی
هست قرآن در کلام پهلوی
(منظور از پهلوی همان زبان فارسی است)
.دلیل این عنوان رو میشه اندیشه و تفکر مولانا و ماخوذ بودن این نظام فکری از قرآن دونست و با توجه به این واقعیت که تفكر مولانا ریشههای عمیق و شاخههای پربار دارهپس مطمئنا برای درک و هضم پیام های اخلاقی، فقهی، تاریخی ، ... اون ناچار به تفسیر این کار عظیم هستیم و همونطور که بزرگان مفسر این آثار گفتن ابهاماتی که باهاش مواجه میشیم رو قطعا با مراجعه به قرآن و سایر آثار حضرت مولانا مثل فیه ما فیه و مکتوبات و یا مجالس سبعه میتونیم برطرف کنیم(لذا از دوستان عزیز میخوام که اگر نکته ای به نظرشون رسید ما رو هم بی نصیب نذارن).
اگه پیشنهادی دارین جدأ خوشحال میشم که با ما در میون بذارین...
اولین حکایتی که قراره مورد تشریح قرار بگیره داستان پادشاه و کنیزک از دفتر اول مثنوی معنوی مولاناست.... ان شاء الله
فراموش نکنین که این کار همکاری صمیمانه شما عزیزان رو میطلبه.