Mostafa Azizi
Goodreads Author
Born
in Arak, Iran
Twitter
Member Since
January 2008
URL
https://www.goodreads.com/mostafazizi
Mostafa Azizi hasn't written any blog posts yet.
Mostafa’s Recent Updates
Mostafa Azizi
has read
|
|
Mostafa Azizi
has read
|
|
Mostafa Azizi
has read
|
|
Mostafa Azizi
has read
|
|
Mostafa Azizi
has read
|
|
Mostafa Azizi
has read
|
|
Mostafa Azizi
has read
|
|
Mostafa Azizi
has read
|
|
Mostafa Azizi
has read
|
|
Mostafa Azizi
has read
|
|

“همه
لرزش دست و دلم
از آن بود که
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریز گاهی گردد.
ای عشق ای عشق
چهره آبیت پیدا نیست
***
و خنکای مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
ای عشق ای عشق
چهره سرخت پیدا نیست.
***
غبار تیره تسکینی
بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
ای عشق ای عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست”
―
لرزش دست و دلم
از آن بود که
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریز گاهی گردد.
ای عشق ای عشق
چهره آبیت پیدا نیست
***
و خنکای مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
ای عشق ای عشق
چهره سرخت پیدا نیست.
***
غبار تیره تسکینی
بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
ای عشق ای عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست”
―

“مرگ را ديدهام من.
در ديدار غمناك،
من مرگ را به دست
سودهام.
من مرگ را زيستهام
با آوازي غمناك
غمناك
و به عمري سخت دراز و سخت فرساينده”
―
در ديدار غمناك،
من مرگ را به دست
سودهام.
من مرگ را زيستهام
با آوازي غمناك
غمناك
و به عمري سخت دراز و سخت فرساينده”
―

“در مدرسه
آموزگار
کدام دختر است
که شو میکند به باد؟
کودک
دختر همهٔ هوسها.
آموزگار
باد، بهاش
چشم روشنی چه میدهد؟
کودک
دستهٔ ورقهای بازی
و گردبادهای طلائی را.
آموزگار
دختر در عوض
به او چه میدهد؟
کودک
دلکِ بیشیله پیلهاش را.
آموزگار
دخترک
اسمش چیست؟
کودک
اسمش دیگر از اسرار است!
[پنجرهٔ مدرسه، پردهئی از ستارها دارد]
لورکا، فدریکو گارسیا. «فدریکو گارسیا لورکا». همچون کوچهئی بیانتها. ترجمهٔ احمد شاملو. چاپ سوم، تهران: انتشارات نگاه، ۱۳۷۴،”
―
آموزگار
کدام دختر است
که شو میکند به باد؟
کودک
دختر همهٔ هوسها.
آموزگار
باد، بهاش
چشم روشنی چه میدهد؟
کودک
دستهٔ ورقهای بازی
و گردبادهای طلائی را.
آموزگار
دختر در عوض
به او چه میدهد؟
کودک
دلکِ بیشیله پیلهاش را.
آموزگار
دخترک
اسمش چیست؟
کودک
اسمش دیگر از اسرار است!
[پنجرهٔ مدرسه، پردهئی از ستارها دارد]
لورکا، فدریکو گارسیا. «فدریکو گارسیا لورکا». همچون کوچهئی بیانتها. ترجمهٔ احمد شاملو. چاپ سوم، تهران: انتشارات نگاه، ۱۳۷۴،”
―

“هملت: من افیلیا را دوست میداشتم. اگر محبت چهل هزار برادر را روی هم میگذاشتید با عشق من برابری نمیکرد. (به لایرتیس –برادر افیلیا) تو برای خاطر او چه کارهایی حاضر هستی بکنی؟
کلادیوس: لایرتیس، او دیوانه است.
گرترود: شما را به خدا، راحتاش بگذارید.
هملت: بگو ببینم. اشک میریزی؟ میجنگی؟ گرسنهگی میکشی؟ بدن خودت را پاره پاره میکنی؟ زهر مینوشی؟ نهنگ میخوری؟ من هم حاضرم همه این کارها را بکنم. آمدهای اینجا شیون بکنی! خودت را در گور میاندازی که بیش از من اظهار تالم کرده باشی؟ خودت را پهلوی او زنده به گور میکنی؟ من هم میکنم. سخن از کوه میگویی؟ بگو بیایند روی من و اُفیلیا میلیونها پیمانه خاک بریزند چنانکه قُلهی کوه مزار ما جرم سوزان خورشید را بخراشد، و کوه اوسا در مقابل آن مانند خاکی بر چهرهی زمین بیشتر نباشد. ها! اگر تو بخواهی پریشان بافی کنی من بیش از تو پریشان خواهم گفت.
هملت، پردهی پنجم، صحنهی اول ترجمهی مسعود فرزاد”
―
کلادیوس: لایرتیس، او دیوانه است.
گرترود: شما را به خدا، راحتاش بگذارید.
هملت: بگو ببینم. اشک میریزی؟ میجنگی؟ گرسنهگی میکشی؟ بدن خودت را پاره پاره میکنی؟ زهر مینوشی؟ نهنگ میخوری؟ من هم حاضرم همه این کارها را بکنم. آمدهای اینجا شیون بکنی! خودت را در گور میاندازی که بیش از من اظهار تالم کرده باشی؟ خودت را پهلوی او زنده به گور میکنی؟ من هم میکنم. سخن از کوه میگویی؟ بگو بیایند روی من و اُفیلیا میلیونها پیمانه خاک بریزند چنانکه قُلهی کوه مزار ما جرم سوزان خورشید را بخراشد، و کوه اوسا در مقابل آن مانند خاکی بر چهرهی زمین بیشتر نباشد. ها! اگر تو بخواهی پریشان بافی کنی من بیش از تو پریشان خواهم گفت.
هملت، پردهی پنجم، صحنهی اول ترجمهی مسعود فرزاد”
―

Woman's traits and relations {Anahita "meaning unstained, clean and innocent" is Goddess of water,fertility, greens and plants.She is the deification ...more

گروهي براي علاقمندان به داستان كوتاه اينجا گرد هم اومديم تا داستان بخونيم ، داستان بنويسيم ، با هم حرف بزنيم و حداقل چند دقيقه دلمشغولي هاي بي انتها ...more

حرفه: داستان نویس عضویت در گروه گواش تنها برای کسانی که قادر به شرکت در داستان خوانی ها هستند مجاز است. برای کسب اطلاعات بیشتر به آدرس زیر مراجعه کنید ...more

مجلاتی که روزها و ماه ها و سال ها ی عمرمان را رنگ و معنی داده اند ولی افسوس که زیر شلاق سرکوب و استبداد و سانسور شهید شده اند و به یاد روزنامه نگاران ...more

محلی برای گفتوگو و تضارب آرا پیرامون مطالب هفتهنامه وزین "شهروند امروز"؛ به خصوص پروندههای پیرامون کتاب، نویسندهها و البته سایر موضوعات پیرامون ان ...more

Literary Award Winners Fiction Book Club is dedicated to reading award winning adult fiction books published in English from the four major awards org ...more

به نو کردن ماه بر بام شدم با عقیق و سبزه وآینه داسی سرد بر آسمان گذشت که پرواز کبوتر ممنوع است ....

کوندرا کاوشگر هستی است ودر این راه اهمیت ونقش رمان را بس عظیم میداند او در ارزوی ان است که رمان زندگی را پیوسته روشنایی بخشد واز انسان در برابر فراموش ...more

هر انقلاب با یک پشتوانه فکری و با یک سری اهداف ایجاد می شود و انقلاب ما با پشتوانه اعتقادی و فکری و هدف ایران آزاد و آباد و ... تشکیل شده است پس زند ...more

گروهی برای دوستداران نمایش و نمایشنامه و نمایشنامه نویسی
Comments (showing 1-14)
post a comment »
date
newest »


جاتون خالی بود
این هفته من درباره زبان باغ های شنی حرف می زنم
میاین دیگه؟ کتابم بخونید لطفا. من هنوز یه نمه خشمگینم
:))

ممنون

خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس فرهنگ و ادب - ميراث فرهنگي
ساختمان كافه و هتل نادري تهران به شماره ثبت 10446 در فهرست آثار ملي ايران قرار گرفت.
در سال 1307 يكي از نخستين مجموعههاي تفريحي به سبك غربي در خيابان نادري (جمهوري فعلي) تأسيس و افتتاح گرديد. اين مجموعه شامل هتل، كافه و قنادي بود. معماري اين مجموعه نيز همانند كاربري آن، متأثر از نمونههاي غربي بود و در اين معماري التقاطي، در كنار محور تقارن عمودي و استفاده از مصالح بومي نظير آجر، از تراسهايي گشوده رو به خيابان كه نشانگر برونگرا بودن يك مجموعه ميباشد استفاده شده بود و گشايش اين مجموعه با معماري و عملكرد خاص آن تأثيرات شگرفي در جريانات روشنفكري دهههاي دوم و سوم قرن معاصر (سالهاي 1310 تا 1330) گذاشت.
به گزارش گروه دريافت خبر ايسنا، اين مجموعه در آن زمان هتل - رستوران نادري نام داشت كه بعدها به دليل ويژگيها و اهميت خاص كافهي آن، به كافهي نادري شهرت پيدا كرد. محلي كه صادق هدايت، بزرگ علوي، مجتبي مينوي و بسياري ديگر از بزرگان هنر، ادب و فرهنگهاي اين مرز و بوم شبهاي بسياري را در آن به بحث و مجادله گذراندند.
در دههي 50 به دلايلي نامعلوم مجموعهي نادري در آتش سوخت، اين سرنوشت ميتوانست براي هر مجموعه تفريحي ديگر، در حكم پايان زندگي آن باشد؛ اما اهميت كافهي نادري كه در آن زمان پاتوق افرادي نظير جلال آلاحمد و فروغ فرخزاد بود و همچنين نياز كليت جامعه به فضاهايي اين چنين، مانع از آن شد كه كافهي نادري صرفاً به خاطرهاي بدل شود و بدين سبب بازسازي مجموعه با شكل و شمايل مدرن صورت گرفت.
مجموعهي هتل و كافهي نادري داراي دو دسترسي از خيابان جمهوري است كه در ميان اين دو ورودي جداگانهاي به هتل و كافه، قنادي نادري قرار گرفته است. بعد از ورود به ساختمان از در هتل در طبقهي همكف لابي بزرگي قرار دارد و در طبق دوم اتاقهاي متعدد هتل در دو سمت راهرو به عنوان فضايي ارتباطدهنده قرار گرفتهاند كه الگويي خطي به دست ميدهند. كافه به دو بخش تقسيم ميشود. يكي فضاي اصلي كافه كه در مركز مجموعه قرار گرفته كه به عنوان رستوران مورد استفاده قرار ميگيرد و حياط باغي است با آبنمايي در ميانه و پوشيده از درختاني سرسبز كه سني كوچك در گوشهاي از آن قرار گرفته است. نماي اصلي مجموعه متقارن است؛ گو اينكه ديگر از قوسهاي قديمي چيزي به چشم نميخورد و بنا مطابق معماري دورهي مدرنيسم تغيير يافته و پنجرههاي ساده و مستطيل شكل كل نما را پوشش ميدهند.
اين بنا كه كاربري اوليه خود را به عنوان هتل و كافه رستوران حفظ كرده است در حال حاضر در اختيار سازمان اقتصادي كوثر وابسته به بنياد شهيد انقلاب اسلامي است

از پرويز شاپور شش کاريکلماتور منتشر شد و طرحهاي او نيز در کتابهاي فانتزي سنجاق قفلي و تفريح نامه به چاپ رسيد.
کاريکلماتور شاپور، نمودار نشر موجز طنزآميز است که با سنجيدگي بسيار، نکته يا نکته هاي تفکر انگيز و گاهي انتقاد آميز و حتي شاعرانه اي را در ايجاز کامل مطرح مي کند و در عين حال که لبخندي طنز آميز بر لب مي نشاند، خواننده را در دنيايي از زيبايي و ابهام و سوال و واقعيتهاي تلخ فرو مي برد.
پرويز شاپور در ميان طنزنويسان، شاعران و کاريکاتوريست هاي ايراني يک استثنا است. شاپور موجودي است بسيار خسيس (!) شايد حوصله ي توضيح دادن ندارد و شايد هم از زدن حرف اضافه بدش مي آيد و به همين دليل است که در کاريکاتورها و کاريکلماتورهايش نهايت خست را در استفاده از خط و کلمه به خرج ميدهد و شايد هم از اين روست که او را دوست داريم، چون قدر عافيت ((اجمال)) پرويز شاپور را در روزگار مصيبت ((ورّاج))هايي که حرفي براي گفتن ندارند، مي فهميم:
شير باغ وحش چکه مي کرد.
در خشک سالي آب از آب تکان نمي خورد.
چشم اقيانوس آب آورد.
سيفون زندگي را کشيدم.
با نگاهت قلبم را چراغاني مي کنم.
ماهي در آب محبوس است.
بشر در شبانه روز زنداني است.
چون حوصله خودکشي ندارم، زندگي ميکنم.
مرگ به فاجعه ي تولدم خاتمه داد.
گل، حمام شبنم گرفت
آسمان درشت ترين چشمان آبي را دارد.
يخچال گل يخ به سينه اش زده بود.
آرزو مي کنم برخي افراد هميشه مشغول خوردن باشند تا فرصت حرف زدن را پيدا نکنند.
معمولا افرادي که فکر ندارند سعي مي کنند فکرشان را به آدم تحميل کنند.
وقتي به کسي زخم زبان مي زنم بلافاصله در صدد پانسمان بر مي آيم.
تمام مردم دنيا به يک زبان سکوت مي کنند.
امروز، بالاي جسد ديروز اشک مي ريخت.
آدم خودخواه يک عمر با و دسته گل انتظار خودش را ميکشد.
کسي که خودکشي مي کند به مرگ نياز مبرم دارد.
پرنده سعي مي کرد طوري بايستد که لااقل سايه اش خارج از قفس بيفتد.
پرندگاني که داخل قفس دست به جفتگيري مي زنند به آزاي جوجه هايشان بي علاقه هستند.
به عقيده گيوتين سر آدم زيادي است.
به يادم ندارم نابينايي به من تنه زده باشد.
افرادي که پوست موز را روي زمين به اندازد با شخصي خاصي دشمني ندارند.
روي پل صراط پوسته مور انداختم.
در بچگي هر وقت دستم به زنگ در منزل نمي رسيد روي کله خودم مي پريدم و زنگ را به صدا در مي آوردم.
خوشبختم درخواست دوستيم رو قبول کرديد
اميدوارم به اتفاق دوستان براي هم مفيد باشيم
هميشه شاداب باشيد
وزندگيتون سرسبز