تازههای کتاب discussion
تازههای نشر
>
نشر هیرمند
date
newest »

message 1:
by
Mehrdād
(new)
May 02, 2015 11:44AM

reply
|
flag
عقده ی ادیپ من و داستان های دیگر
نخستین اعتراف
«عقده ادیپ من و داستانهای دیگر» عنوان مجموعه داستانی از فرانک اکانر است که توسط نسرین طباطبایی به فارسی ترجمه شده و نشر هیرمند آن را به چاپ رسانده است. البته این کتاب پیشتر توسط نشر دشتستان به چاپ رسیده بود اما این اولینباری است که نشر هیرمند آن را به چاپ رسانده است. فرانک اکانر نام مستعار مایکل ادانون داستاننویس، نمایشنامهنویس، منتقد و مترجم ایرلندی است که در سال ١٩٠٣ متولد شد. جوانی اکانر همزمان با مبارزات ایرلند بود و او بهدلیل همکاری با ارتش آزادیخواه ایرلند مدتی به زندان افتاد. او در دهه ٣٠ میلادی بهعنوان مدیر «تئاتر ابی» دوبلین فعالیت کرد و همچنین در دهه ٥٠ بهعنوان استاد میهمان با دانشگاههای آمریکایی همکاری داشت. اولین اثر اکانر «میهمان ملت» نام داشت که در سال ١٩٣١ به چاپ رسید. در این اثر به توصیف فضا و وضعیت ایرلند و زندگی مردم آنجا پرداخت.
این موضوع کموبیش در آثار بعدی اکانر هم دیده میشود. در مجموعهای که با عنوان «عقده ادیپ من» به فارسی ترجمه شده، ١٧ داستان وجود دارد و در بخشی از داستان «نخستین اعتراف» از این مجموعه میخوانیم: «دردسرها وقتی شروع شد که پدربزرگم مرد و مادربزرگم- مادر پدرم- به خانهمان آمد تا با ما زندگی کند. روابط بین آدمهایی که در یک خانه زندگی میکنند، حتا در بهترین شرایط توام با درگیری است. با آمدن مادربزرگم که پیرزن روستایی تمامعیاری بود و به هیچوجه به زندگی شهری عادت نداشت، اوضاع از بد، بدتر شد. مادربزرگم صورتی گرد و پرچینوچروک داشت و در خانه پابرهنه راه میرفت- ادعا میکرد با پوتین نمیتواند قدم از قدم بردارد- و با این کار کفر مادرم را بالا میآورد. ناهارش یک پارچ نوشیدنی و یک کاسه سیبزمینی پخته، گاهی همراه یک تکه ماهی نمکسود بود. سیبزمینیها را روی میز ولو میکرد و به آرامی و با اشتها آنها را میخورد و به جای چنگال از دستهایش استفاده میکرد...»
عقده ادیپ من و داستانهای دیگر/ فرانک اکانر
ترجمه نسرین طباطبایی
نخستین اعتراف
«عقده ادیپ من و داستانهای دیگر» عنوان مجموعه داستانی از فرانک اکانر است که توسط نسرین طباطبایی به فارسی ترجمه شده و نشر هیرمند آن را به چاپ رسانده است. البته این کتاب پیشتر توسط نشر دشتستان به چاپ رسیده بود اما این اولینباری است که نشر هیرمند آن را به چاپ رسانده است. فرانک اکانر نام مستعار مایکل ادانون داستاننویس، نمایشنامهنویس، منتقد و مترجم ایرلندی است که در سال ١٩٠٣ متولد شد. جوانی اکانر همزمان با مبارزات ایرلند بود و او بهدلیل همکاری با ارتش آزادیخواه ایرلند مدتی به زندان افتاد. او در دهه ٣٠ میلادی بهعنوان مدیر «تئاتر ابی» دوبلین فعالیت کرد و همچنین در دهه ٥٠ بهعنوان استاد میهمان با دانشگاههای آمریکایی همکاری داشت. اولین اثر اکانر «میهمان ملت» نام داشت که در سال ١٩٣١ به چاپ رسید. در این اثر به توصیف فضا و وضعیت ایرلند و زندگی مردم آنجا پرداخت.
این موضوع کموبیش در آثار بعدی اکانر هم دیده میشود. در مجموعهای که با عنوان «عقده ادیپ من» به فارسی ترجمه شده، ١٧ داستان وجود دارد و در بخشی از داستان «نخستین اعتراف» از این مجموعه میخوانیم: «دردسرها وقتی شروع شد که پدربزرگم مرد و مادربزرگم- مادر پدرم- به خانهمان آمد تا با ما زندگی کند. روابط بین آدمهایی که در یک خانه زندگی میکنند، حتا در بهترین شرایط توام با درگیری است. با آمدن مادربزرگم که پیرزن روستایی تمامعیاری بود و به هیچوجه به زندگی شهری عادت نداشت، اوضاع از بد، بدتر شد. مادربزرگم صورتی گرد و پرچینوچروک داشت و در خانه پابرهنه راه میرفت- ادعا میکرد با پوتین نمیتواند قدم از قدم بردارد- و با این کار کفر مادرم را بالا میآورد. ناهارش یک پارچ نوشیدنی و یک کاسه سیبزمینی پخته، گاهی همراه یک تکه ماهی نمکسود بود. سیبزمینیها را روی میز ولو میکرد و به آرامی و با اشتها آنها را میخورد و به جای چنگال از دستهایش استفاده میکرد...»
عقده ادیپ من و داستانهای دیگر/ فرانک اکانر
ترجمه نسرین طباطبایی
اگر بمانم
سرگردانی
«اگر بمانم» عنوان رمانی است از گیل فورمن که با ترجمه مهرآیین اخوت به فارسی ترجمه و توسط نشر هیرمند منتشر شده است. گیل فورمن از نویسندگان قرن بیستمی آمریکا است و از روی این رمان او فیلمی هم ساخته شده است. شخصیت این رمان تصادفی سخت کرده و روی تخت بیمارستان به وضعیت زندگی و خانوادهاش فکر میکند و دچار سردرگمی میشود. در بخشی از رمان «اگر بمانم» میخوانیم: «کیم و آدام را تماشا کردم که در راهرو غیبشان زد. قصد داشتم دنبالشان بروم، اما انگار به کف زمین چسبیده بودم و نمیتوانستم پاهای شبحیام را تکان بدهم. تازه وقتی از پیچ راهرو گذشتند و ناپدید شدند، از جا بلند شدم و دنبالشان رفتم؛ اما زودتر از من وارد آسانسور شده بودند. تا الان دیگر فهمیدهام که هیچ نوع توانایی فراطبیعی ندارم. نمیتوانم از وسط دیوار بگذرم یا از پلهها شیرجه بروم و در هوا معلق بمانم. تنها میتوانم همان کارهایی را بکنم که در زندگی واقعی میکردم؛ جز آنکه گویا به چشم عالم و آدم نامریی هستم. دستکم به نظر میرسد اینطور باشد، چون وقتی درها را باز میکنم کسی توجهش به من جلب نمیشود. اشیا را لمس میکنم، حتی چیزهایی مثل دستگیره در. اما واقعا چیزی یا کسی را حس نمیکنم. هیچ توجیهی در ذهنم برای این مسئله ندارم، اما خوب امروز هیچکدام از اتفاقات معقول نیستند. به نظرم میآید کیم و آدام به اتاق انتظار رفته باشند تا به بقیه شببیدارها بپیوندند؛ اما وقتی به آنجا میرسم کسی از خانوادهام آنجا نیست. یک دسته کت و پلیور و ژاکت روی صندلیهاست و کت نارنجی روشن دخترعمویم، هتر، هم در آن بین است...»
اگر بمانم/ گیل فورمن/ ترجمه مهرآیین اخوت
سرگردانی
«اگر بمانم» عنوان رمانی است از گیل فورمن که با ترجمه مهرآیین اخوت به فارسی ترجمه و توسط نشر هیرمند منتشر شده است. گیل فورمن از نویسندگان قرن بیستمی آمریکا است و از روی این رمان او فیلمی هم ساخته شده است. شخصیت این رمان تصادفی سخت کرده و روی تخت بیمارستان به وضعیت زندگی و خانوادهاش فکر میکند و دچار سردرگمی میشود. در بخشی از رمان «اگر بمانم» میخوانیم: «کیم و آدام را تماشا کردم که در راهرو غیبشان زد. قصد داشتم دنبالشان بروم، اما انگار به کف زمین چسبیده بودم و نمیتوانستم پاهای شبحیام را تکان بدهم. تازه وقتی از پیچ راهرو گذشتند و ناپدید شدند، از جا بلند شدم و دنبالشان رفتم؛ اما زودتر از من وارد آسانسور شده بودند. تا الان دیگر فهمیدهام که هیچ نوع توانایی فراطبیعی ندارم. نمیتوانم از وسط دیوار بگذرم یا از پلهها شیرجه بروم و در هوا معلق بمانم. تنها میتوانم همان کارهایی را بکنم که در زندگی واقعی میکردم؛ جز آنکه گویا به چشم عالم و آدم نامریی هستم. دستکم به نظر میرسد اینطور باشد، چون وقتی درها را باز میکنم کسی توجهش به من جلب نمیشود. اشیا را لمس میکنم، حتی چیزهایی مثل دستگیره در. اما واقعا چیزی یا کسی را حس نمیکنم. هیچ توجیهی در ذهنم برای این مسئله ندارم، اما خوب امروز هیچکدام از اتفاقات معقول نیستند. به نظرم میآید کیم و آدام به اتاق انتظار رفته باشند تا به بقیه شببیدارها بپیوندند؛ اما وقتی به آنجا میرسم کسی از خانوادهام آنجا نیست. یک دسته کت و پلیور و ژاکت روی صندلیهاست و کت نارنجی روشن دخترعمویم، هتر، هم در آن بین است...»
اگر بمانم/ گیل فورمن/ ترجمه مهرآیین اخوت
پنجمین زن
قتلهایی زنجیرهای
«پنجمین زن» عنوان رمانی است از هنینگ مانکل که توسط فرشته شایان به فارسی ترجمه شده و نشر هیرمند آن را به چاپ رسانده است. هنینگ مانکل نویسندهای سوئدی است که پیش از این هم آثار دیگری از او به فارسی ترجمه و منتشر شده بود. عمده شهرت این نویسنده سوئدی به واسطه داستانهای پلیسی اوست و این ویژگی در رمان «پنجمین زن» هم وجود دارد. در داستان این کتاب، بازرسی با عنوان کورت والندر، به تازگی از تعطیلات برگشته و انتظار دارد روزهای آرامی پیشرو داشته باشد اما در این بین پرندهشناسی پیر ناپدید میشود و بعد به قتل میرسد. کمی بعد فردی دیگر هم ناپدید میشود و به این ترتیب بازرس کورت والندر به همراه تیمش درگیر پرونده قتلهایی زنجیرهای میشوند. در بخشی از این رمان میخوانیم: «نامه در نوزدهم آگوست ١٩٩٣ به ایستد رسید. از آنجا که روی پاکت تمبر آفریقایی خورده بود زن با خودش فکر کرد که حتما باید از جانب مادرش باشد، بنابراین فورا آن را باز نکرد.
میخواست در سکوت و آرامش آن را بخواند. از ضخامت پاکت میتوانست حدس بزند که نامه بسیار طولانی است. طی سه ماه گذشته از مادرش خبری نداشت و تا امروز حتما کلی اتفاق افتاده بود و کلی خبر جدید در نامه بود. پاکت را روی میز عسلی گذاشت و تصمیم گرفت آخر شب به سراغ آن برود. اما دلشوره عجیبی به جانش افتاد. چرا مادرش اینبار نام و آدرسش را روی پاکت تایپ کرده بود؟ بدونشک با خواندن نامه میتوانست به پاسخ سؤالش برسد. نزدیک نیمهشب بود که در بالکن را باز کرد و میان گلدانهایش نشست. یکی از شبهای گرم و زیبای آگوست بود و احتمالا یکی از آخرین شبهای گرم سال. پاییز نزدیک بود و ناپیدا در آن اطراف میپلکید. زن پاکت را باز کرد و شروع کرد به خواندن نامه...»
پنجمین زن/ هنینگ مانکل/ ترجمه فرشته شایان
قتلهایی زنجیرهای
«پنجمین زن» عنوان رمانی است از هنینگ مانکل که توسط فرشته شایان به فارسی ترجمه شده و نشر هیرمند آن را به چاپ رسانده است. هنینگ مانکل نویسندهای سوئدی است که پیش از این هم آثار دیگری از او به فارسی ترجمه و منتشر شده بود. عمده شهرت این نویسنده سوئدی به واسطه داستانهای پلیسی اوست و این ویژگی در رمان «پنجمین زن» هم وجود دارد. در داستان این کتاب، بازرسی با عنوان کورت والندر، به تازگی از تعطیلات برگشته و انتظار دارد روزهای آرامی پیشرو داشته باشد اما در این بین پرندهشناسی پیر ناپدید میشود و بعد به قتل میرسد. کمی بعد فردی دیگر هم ناپدید میشود و به این ترتیب بازرس کورت والندر به همراه تیمش درگیر پرونده قتلهایی زنجیرهای میشوند. در بخشی از این رمان میخوانیم: «نامه در نوزدهم آگوست ١٩٩٣ به ایستد رسید. از آنجا که روی پاکت تمبر آفریقایی خورده بود زن با خودش فکر کرد که حتما باید از جانب مادرش باشد، بنابراین فورا آن را باز نکرد.
میخواست در سکوت و آرامش آن را بخواند. از ضخامت پاکت میتوانست حدس بزند که نامه بسیار طولانی است. طی سه ماه گذشته از مادرش خبری نداشت و تا امروز حتما کلی اتفاق افتاده بود و کلی خبر جدید در نامه بود. پاکت را روی میز عسلی گذاشت و تصمیم گرفت آخر شب به سراغ آن برود. اما دلشوره عجیبی به جانش افتاد. چرا مادرش اینبار نام و آدرسش را روی پاکت تایپ کرده بود؟ بدونشک با خواندن نامه میتوانست به پاسخ سؤالش برسد. نزدیک نیمهشب بود که در بالکن را باز کرد و میان گلدانهایش نشست. یکی از شبهای گرم و زیبای آگوست بود و احتمالا یکی از آخرین شبهای گرم سال. پاییز نزدیک بود و ناپیدا در آن اطراف میپلکید. زن پاکت را باز کرد و شروع کرد به خواندن نامه...»
پنجمین زن/ هنینگ مانکل/ ترجمه فرشته شایان
دیوار آتش
«دیوار آتش» عنوان رمانی است از هنینگ مانکل که با ترجمه شکیبا محبعلی در نشر هیرمند به چاپ رسیده است. هنینگ مانکل نویسندهای سوئدی است که عمده شهرتش به خاطر داستانهایی است که در ژانر پلیسی و جنایی نوشته و پیشتر هم آثاری از او به فارسی منتشر شده بود؛ ازجمله رمان «پنجمین زن» او که کمی پیش توسط نشر هیرمند منتشر شده بود. «دیوار آتش» نیز رمانی پلیسی است در چهل فصل و داستان آن با مرگ مردی شروع میشود که هنگام کار با دستگاه خودپرداز روی زمین میافتد و میمیرد. بعد، دو دختر نوجوان به طرز وحشتآوری یک راننده تاکسی را به قتل میرسانند بیآنکه از کار خود احساس پشیمانی کنند. یکی از دخترها بعد از دستگیری از بازداشتگاه فرار میکند و در همین حین برق نیمی از کشور قطع میشود و اتفاقاتی دیگر پشت این ماجراها به وقوع میپیوندند. بازرس کورت والندر، مسئول رسیدگی به این ماجراها میشود، در حالیکه تقریبا مطمئن است که این وقایع همچون حلقههای یک زنجیر بههم وصل هستند. تیم تحقیقاتی بازرس کورت والندر، در حین تحقیقات به بازرس خیانت میکند و او بیش از هر زمان دیگری احساس سرخوردگی میکند و اینطور به نظر میرسد که جنایتکاران از تمام برنامههای پلیس باخبرند. «دیوار آتش» اینطور شروع میشود: «نزدیکیهای غروب باد فروکش کرد و بعد کاملا قطع شد. روی بالکن ایستاده بود. بعضی روزها میتوانست باریکهای از اقیانوس را از بین ساختمانهای آن طرف جاده ببیند. اما الان خیلی تاریک بود. گاهی اوقات تلسکوپش را نصب میکرد و به تماشای پنجرههای روشن ساختمانهای دیگر مشغول میشد. اما هربار احساس میکرد کسی پشت سرش است و دست برمیداشت. ستارهها در آسمان میدرخشیدند. فکر کرد، پاییز رسیده. اگرچه برای آب و هوای اسکونه زود بود، ولی امشب حتی کمی هم سرد شده بود. ماشینی رد شد. لرزش گرفت و برگشت تو. در بالکن سخت بسته میشد و نیاز به تعمیر داشت. این را هم به لیست کارهایش اضافه کرد. این لیست را در یک دفترچه مینوشت که در آشپزخانه نگه میداشت. به اتاق نشیمن رفت، دم در مکثی کرد و نگاهی به اطراف انداخت. از آنجایی که آن روز یکشنبه بود، همهجا کاملا تمیز و مرتب بود. احساس رضایت بهش دست داد. پشت میزش نشست و دفتر یادداشت ضخیمی را از کشو بیرون آورد. مثل همیشه، با خواندن یادداشتهای شب گذشتهاش شروع کرد: شنبه، چهارم اکتبر ١٩٩٧، بادهای تند، طبق گزارش اداره هواشناسی با سرعتی معادل ٨-١٠ متر در ثانیه. ابرهای پراکنده. دمای هوا در شش صبح، ٧ درجه سانتیگراد و در دو بعدازظهر هشت درجه سانتیگراد...».
«دیوار آتش» عنوان رمانی است از هنینگ مانکل که با ترجمه شکیبا محبعلی در نشر هیرمند به چاپ رسیده است. هنینگ مانکل نویسندهای سوئدی است که عمده شهرتش به خاطر داستانهایی است که در ژانر پلیسی و جنایی نوشته و پیشتر هم آثاری از او به فارسی منتشر شده بود؛ ازجمله رمان «پنجمین زن» او که کمی پیش توسط نشر هیرمند منتشر شده بود. «دیوار آتش» نیز رمانی پلیسی است در چهل فصل و داستان آن با مرگ مردی شروع میشود که هنگام کار با دستگاه خودپرداز روی زمین میافتد و میمیرد. بعد، دو دختر نوجوان به طرز وحشتآوری یک راننده تاکسی را به قتل میرسانند بیآنکه از کار خود احساس پشیمانی کنند. یکی از دخترها بعد از دستگیری از بازداشتگاه فرار میکند و در همین حین برق نیمی از کشور قطع میشود و اتفاقاتی دیگر پشت این ماجراها به وقوع میپیوندند. بازرس کورت والندر، مسئول رسیدگی به این ماجراها میشود، در حالیکه تقریبا مطمئن است که این وقایع همچون حلقههای یک زنجیر بههم وصل هستند. تیم تحقیقاتی بازرس کورت والندر، در حین تحقیقات به بازرس خیانت میکند و او بیش از هر زمان دیگری احساس سرخوردگی میکند و اینطور به نظر میرسد که جنایتکاران از تمام برنامههای پلیس باخبرند. «دیوار آتش» اینطور شروع میشود: «نزدیکیهای غروب باد فروکش کرد و بعد کاملا قطع شد. روی بالکن ایستاده بود. بعضی روزها میتوانست باریکهای از اقیانوس را از بین ساختمانهای آن طرف جاده ببیند. اما الان خیلی تاریک بود. گاهی اوقات تلسکوپش را نصب میکرد و به تماشای پنجرههای روشن ساختمانهای دیگر مشغول میشد. اما هربار احساس میکرد کسی پشت سرش است و دست برمیداشت. ستارهها در آسمان میدرخشیدند. فکر کرد، پاییز رسیده. اگرچه برای آب و هوای اسکونه زود بود، ولی امشب حتی کمی هم سرد شده بود. ماشینی رد شد. لرزش گرفت و برگشت تو. در بالکن سخت بسته میشد و نیاز به تعمیر داشت. این را هم به لیست کارهایش اضافه کرد. این لیست را در یک دفترچه مینوشت که در آشپزخانه نگه میداشت. به اتاق نشیمن رفت، دم در مکثی کرد و نگاهی به اطراف انداخت. از آنجایی که آن روز یکشنبه بود، همهجا کاملا تمیز و مرتب بود. احساس رضایت بهش دست داد. پشت میزش نشست و دفتر یادداشت ضخیمی را از کشو بیرون آورد. مثل همیشه، با خواندن یادداشتهای شب گذشتهاش شروع کرد: شنبه، چهارم اکتبر ١٩٩٧، بادهای تند، طبق گزارش اداره هواشناسی با سرعتی معادل ٨-١٠ متر در ثانیه. ابرهای پراکنده. دمای هوا در شش صبح، ٧ درجه سانتیگراد و در دو بعدازظهر هشت درجه سانتیگراد...».
پادشاه گدا و راز شادمانی
«پادشاه گدا و راز شادمانی» عنوان کتابی است از جوئل بنایزی که توسط مهرآیین اخوت به فارسی ترجمه شده و نشر هیرمند آن را به چاپ رسانده است. «پادشاه گدا و راز شادمانی» براساس قصهها و افسانههایی از نقاط مختلف جهان نوشته شده و منشأ هر قصه نیز در کتاب ذکر شده. راوی داستان در ابتدای کتاب درباره قصهگویی خود میگوید: «سرگذشتم من را به وادی قصهها کشاند. در آن وادی با شگردهایی آشنا شدم که قصهها سوار میکنند و حبابوار از ژرفای زمان به سطح امروز میآیند تا به ما درسی بدهند و راهنماییمان کنند و اگر ما بهشان اجازه بدهیم، ما را علاج میکنند. این را هم یاد گرفتم که قصهها ممکن است ما را بفریبند؛ بهویژه وقتی تصور میکنیم خوب میشناسیمشان و میدانیم حقایقشان را در جلو چشم ما پنهان میکنند و درکشان راحت است. برخی از این حقیقتها که من دیدم و درسهایی که مثل سلیمان در سفرهایش آموختم، درسهایی بود که تنها از طریق ناکامی و از دستدادن چیزی به دست میآمد. موقع گفتن قصهام که به نوبه خود داستانی حقیقی است، آن حقیقتها را با شما در میان میگذارم. اما اول از همه بگذارید بگویم منظورم از حقیقت چیست. این واژه را در همان معنا و به همان شیوهای به کار میبرم که قصهگوها به کار میبرند؛ یعنی آنطور که آموزگار پیرم، لنی، از حقیقت حرف میزد...».
«پادشاه گدا و راز شادمانی» عنوان کتابی است از جوئل بنایزی که توسط مهرآیین اخوت به فارسی ترجمه شده و نشر هیرمند آن را به چاپ رسانده است. «پادشاه گدا و راز شادمانی» براساس قصهها و افسانههایی از نقاط مختلف جهان نوشته شده و منشأ هر قصه نیز در کتاب ذکر شده. راوی داستان در ابتدای کتاب درباره قصهگویی خود میگوید: «سرگذشتم من را به وادی قصهها کشاند. در آن وادی با شگردهایی آشنا شدم که قصهها سوار میکنند و حبابوار از ژرفای زمان به سطح امروز میآیند تا به ما درسی بدهند و راهنماییمان کنند و اگر ما بهشان اجازه بدهیم، ما را علاج میکنند. این را هم یاد گرفتم که قصهها ممکن است ما را بفریبند؛ بهویژه وقتی تصور میکنیم خوب میشناسیمشان و میدانیم حقایقشان را در جلو چشم ما پنهان میکنند و درکشان راحت است. برخی از این حقیقتها که من دیدم و درسهایی که مثل سلیمان در سفرهایش آموختم، درسهایی بود که تنها از طریق ناکامی و از دستدادن چیزی به دست میآمد. موقع گفتن قصهام که به نوبه خود داستانی حقیقی است، آن حقیقتها را با شما در میان میگذارم. اما اول از همه بگذارید بگویم منظورم از حقیقت چیست. این واژه را در همان معنا و به همان شیوهای به کار میبرم که قصهگوها به کار میبرند؛ یعنی آنطور که آموزگار پیرم، لنی، از حقیقت حرف میزد...».