غزل معاصر discussion
زهرا آقـامیـری
date
newest »

نسیم هر نفست می کشد به هر سویم
صدای از نفس افتاده در هیاهویم
بخواه تا که به پایت سپر بیاندازد
کمانکشی که کمین کرده بین ابرویم
شراب بوسه ات و شوکران لبهایت
چه سفره ایست که می گستری فرا رویم
برهنه تر کن ازین صبح شانه هایت را
به شب نشینی شب بافه های گیسویم
دگر به بستر خورشید تن نخواهی داد
اگر شبی بگذاری سری به زانویم
نه با تلنگر باران نه با نوازش باد
که بذر عشقم و با بوسه ی تو می رویم
ای زخم چندین ساله ات بر سینه ی ایام
گاهی سرت بر خاک و گاهی سایه ات بر بام
ای عشق ای تقدیر تن داده به اغوشم
لب می خوش بیمار چشم اتشین اندام
جاری شده در بستر هر رود طغیان گر
بنهان شده در خواب اقیانوس ها ارام
ای امده از لحظه های خواب و بیداری
امیزه ی نیمی حقیقت نیمه ای الهام
هر سو نشانی داری و از تو نشانی نیست
دل خواه دور از دست بر اوازه ی بی نام
دوری بزن در حلقه ی گیسوی من ای عشق
جام لبت را یک نفس بگذار بر لبهام....
گاهی سرت بر خاک و گاهی سایه ات بر بام
ای عشق ای تقدیر تن داده به اغوشم
لب می خوش بیمار چشم اتشین اندام
جاری شده در بستر هر رود طغیان گر
بنهان شده در خواب اقیانوس ها ارام
ای امده از لحظه های خواب و بیداری
امیزه ی نیمی حقیقت نیمه ای الهام
هر سو نشانی داری و از تو نشانی نیست
دل خواه دور از دست بر اوازه ی بی نام
دوری بزن در حلقه ی گیسوی من ای عشق
جام لبت را یک نفس بگذار بر لبهام....
قفس براي چه از من مگر چه مي خواهي
ازين كبوتر بي بال و پر چه مي خواهي
هميشه حرف من اينست عاشقت هستم
بگو كه تازه تر از اين خبر چه مي خواهي
ببين كه بخت من و چشم تو به يك رنگ است
مگر تفاهم ازين بيشتر چه مي خواهي
من از تو سهم زيادي نخواستم اما
هميشه سهم تو اينست هرچه مي خواهي
…
خدا كند كه تو هم عاشق كسي بشوي
ولي به تو ندهندش اگرچه مي خواهي…