Dandelion - قاصدک discussion
عاشقانه منوتو
>
نامه برای تنها بهونه من
date
newest »


یکی میره یکی میاد هیچ کسی نمیگه لیلی و مجنون کجان فرهاد از عشق شیرین مرد
زیبا بود دوست من

دلم برات تنگ شده، خودت زود بیا پیشم

همه ی ما یه چیزی رو جا می گذاریم، مثل ِ یه « هـ » یا.... یا این که جامون می گذارن"
من همیشه املام ضعیف بود حالا چند شدم؟صفر؟
دیشب تو همه تنهایی خودم به روزهایی که تو نبودی به روزهایی که آمدی به شبهای با تو بودن و به شبهای زجراور بی تو بودن اندیشیدم مرا ببخش برای دوست داشتن و همه عاشقیم..
در خلوت با یاد تو بهانه گیریهای زخم دوریت را با مرهم نوشتن دلداری میدهم
مینویسم ...
برای تویی كه بین من و تو هزاران افسوس فاصله است و ان فاصله مگر نیست جز نداشتن تو
نداشتنت ، نداشتنی بزرگ تر از همه نداشته هایم همواره به مانند گرزی سهمگین با بی رحمی هر چه تمام تر قلبم را میشكند
نداشتنت شاید علتی جز نداشته هایم نیست چرا كه هر انچه را كه ندارم در تو دیده ام
آری تو همه هستی و من هیچ نیستم ، ونمیدانم كه نیست بودن من دلیل این همه كشش به سوی هستی توست یا
همه هست بودن تو ؟
می گریم ...
سالها تنها بوده ام ، اما همه ان سالها گذشت بی انكه كسی انها را پر كند ، اما اكنون وضع خیلی بدتر شده ، چرا كه با بودن تو تنهایم ، دیگر قلبم تحمل این تنهایی در كنار تو را ندارد و در خلوت با یاد تو به سوگواری نداشتنت شب وروز میگرید...
آری من همان آسمان تیره و تارم كه تنها محرمش همان تك ستاره روشنیست كه دوستش دارم ،
میفهمم...
اما چه تناقض آشكاریست بین نور وتاریكی ، اگر نور باشد تاریكی نیست واگر تاریكی باشد نوری نیست ، و شاید این علت دوری من وتوست ...و این چه حقیقت درد ناكیست كه من میفهمم ... اما دل به سوگ نشسته در فراق تو با این حرفها در تعزیه نداشتنت هرگز آرامش پیدا نمیكند ...
شاید اگر داشته باشمت ، دیگر من آسمان تاریكی و تار نباشم ومن هم قسمتی از روشنی تو ستاره باشم ، چرا كه هر وقت به تو میاندیشم یا تورا نزدیكم احساس میكنم نشاطی بی نظیر بر سراسر وجودم مینشیند و تاریكی ها را با وجودم بیگانه میسازد...
میدانم ...
میدانم كه عشق و دوست داشتن هرگز توجیه كننده این نیست كه من در ته نیستیم به داشتن تو همه هستی فكر كنم ، شاید همان رسم عشق و دوست داشتن است كه من جز به رضای تو فكر نكنم و به اینكه این تنهایی بی تو در سكوت مرگبارم در خلوت یاد تو را بر فریاد و ناله قلبم برای بدست آوردنت ترجیح داده ام .
و دوبار میدانم كه در این عشق ،متاعی برای عرضه به توندارم ... وامید دارم كه مرا به خاطر این گناه نداشتنم ببخشی
میكوشم ...
آری!من تیشه میزنم بسان فرهاد برای كندن این فاصله های دور بین هستی تو و نیستی من ،
آه! اگر این تیشه ها بی اثر است مرا ببخش !اما بدان كه رسم عاشقانه زیستن برای عاشق جز تلاش و كوشش برای رسیدن به معشوق چیزی دیگری نیست ، اما باز به این می اندیشم كه مبادا صدای تیشه ام به گوش تو برسد و آرامش و خواب ناز تو را در قصر خسروی روزگار بگیرد...پس در سكوتی دردناك برای رسیدن به تو می كوشم تا تو آسوده باشی زیرا كه دوستت دارم ...
و می ترسم
در راه رسیدن به تو از هیچ مانعی نمیترسم
اما میترسم كه آنقدر دیر شود كه حسرت و آرزوی بودن در كنارت و لمس دستهایت را به خاك برم
دوستت دارم حتی اگر تنهایم گذاری حتی اگر به خاموشیم سپاری حتی دلیل اشکهایم گردی دوستت خواهم داشت ای تنها بهانه من ...