Dandelion - قاصدک discussion

13 views
عاشقانه منوتو > آتشزنه‌ای ویرانگر

Comments Showing 1-5 of 5 (5 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by [deleted user] (last edited Jan 31, 2010 07:03AM) (new)

نه، نمی‌توانم فراموشت کنم
زخم‌های من، بی‌حضور تو از تسکین سر باز می‌زنند
بال‌های من
تکه‌تکه فرو می‌ریزند
بره‌های مسیح را می‌بینم که به دنبالم می‌دوند
و نشان فلوت تو را می‌پرسند
نه، نمی‌توانم فراموشت کنم

خیابان‌ها بی‌حضور تو راه‌های آشکار جهنم‌اند
تو پرنده‌یی معصومی
که راهش را
در باغ حیاط زندانی گم کرده است
تک‌ صورتی ازلی، بر رخسار تمام پیامبرانی
باد تشنه‌ی تابستانی
که گندم‌زاران رسیده در قدوم تو خم می‌شوند
آشیانه‌ی رودی از برف
که از قله‌های بهار فرو می‌ریزد
نه
نمی‌توانم
نمی‌خواهم که فراموشت کنم

تپه‌های خشکیده
از پله‌های تو بالا می‌آیند
تا به بوی نفس‌های تو درمان شوند و به کوهستان بازگردند
ماه هزار ساله دست ‌نوشته‌ی آخرش را برای تو می‌فرستد
تا تصحیحتش کند

نه، نمی‌توانم فراموشت کنم
قزل‌آلایی عصیانگری که به چشمه‌ی خود باز می‌رود
خونین شده در رودها که به جانب دریا روان است


شمس لنگرودي


message 2: by [deleted user] (new)

میان خورشیدهای همیشه
زیبائی تو
لنگری ست
خورشیدی که
از سپیده دم همه ستارگان
بی نیازم می کند
نگاهت
شکست ستمگری ست
نگاهی که عریانی روح مرا
از مهر
جامه اي کرد
بدان سان که کنونم
شب بی روزن هرگز
چنان نماید
که کنایتی طنز آلود بوده است
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست
آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است!
و اینک مهر تو:
نبرد افزاری
تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم
آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم
به جز عزیمت نابهنگامم گزیری نبود
چنین انگاشته بودم
آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود
میان آفتاب های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست
نگاهت شکست ستمگری ست
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست



احمد شاملو


message 3: by Saeedeh (new)

Saeedeh mosavi | 268 comments ايمان
من عاشق اين شعر شمس عزيز هستم
ممنون از عطري كه باعث شدي عطر عاشقي بپيچه اينجا


message 4: by [deleted user] (new)

ممنون سعيده جان به خاطر همراهيت و كامنت هاي زيبات


(setareh).ساینا ستاره (sainaahmadigmailcom) | 687 comments شب تنهایی با هم ... شاید اینگونه سزاوار فراموشی نبود چقدر با عجله ... غبار می تکانی از رد پای آخرین خاطراتمان ... کنون ای اولین و آخرینم کاش احساس آبی مرا می شنیدی ... تا همیشه به تماشای شب می روم و تکه هایی از عشق مدفون میراث من است و قلمی که هیچ گاه نتوانست آخرین حرفهای مرا با تو بگوید
...

سپاس ايمان عزيز از انتخاب زيبات


back to top